دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

درد آسمون

امروز صبح زود بیدار شدم تا دوتایی کنم و به رسم مردهای قدیمی با بوی نان تازه مشام اهل خانه را نوازش بدم . از در خانه بیرون رفتم. ناخواسته چشمم به آسمون افتاد . سرخ بود . انگار که تب زیادی داشته باشه . دلم گرفت . انگار قراره آسمون رو دیگه نبینم . خدایا چرا آسمون این جوری شده . یاد ایمیلی که چند وقت پیش برام ارسال شده بود ، افتادم . آمده بود که چند روز دیگه پرای سه روز خورشید خاموش میشه و مشتی علل علمی که خلاصه اش تاریکی زمین است .  

نکنه بر خلاف ایمیل های این چنینی ، باید این را باور می کردم . اما حالا اگر هم باور می کردم ، چه کار می شد کرد . توی این فکرها بودم که دیدم جلوی نانوایی رسیدم و بعد از خرید دو نان کنجدی به خانه برگشتم . داشتم لباسم رو عوض می کردم که چشمم به تقویم افتاد . امروز روز چهارشنبه   29/9/91 است . خیالم راحت شد . نفس عمیقی کشیدم . همه چیز مشخص شد . اسمون درد داشت . یادم افتاد تا تولد میترا وقت زیادی نمانده . آسمون داشت دردهای آخر زایمان مهر را می کشید . خوشحال شدم . با خیال راحت صبحانه را خوردم و وقتی از خانه بیرون رفتم آسمون رو نگاه کردم . چند تکه ابر تو آسمون بود به یاد خسرو شکیبایی در فیلم " پری " به ابرها اشاره کردم و گفتم : برو کنار . برو کنار بذار بتابه . 

خورشید داشت آرام میتابید . نگاهش کردم و بهش گفتم : خورشید خانم پیشاپیش تولدت مبارک . اسمت هر چی که هست ، میترا ، مهر یا هر چیز دیگه برای ما " خورشید خانمی " .    

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.