دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

نشانه

شاید نشانه ایی باشد 

شاید بهایست 

شاید بهانه 

شاید هم دلتنگیست . 

میان باران و کوچه و برگ پاییزی 

پاکت سیگار و نیمکت خالی پارک و اشک 

چقدر فاصله کوتاه است .  

 

چه آه جانکاهیست . 

چتر کودکی ام باز نمی شود . 

طفلک بازیگوش  

در این هوای بی کسی 

 بی تنفس است .

فاصله

وقتی شنیدم فاصله ها کم شده باور نکردم تا اینکه خودم به چشم دیدم . تو این آشفته بازار امروزی فاصله ی خیلی چیزها به اندازه یک حف شده .  

فاصله بودن و نبودن ، رفتن و نرفتن ، ماندن و نماندن ، داشتن و نداشتن ، عاشق ماندن و نماندن و خیلی چیزهای دیگه که اگر قرار به عنوانش باشه باید پستی گذاشت مثل سریالهای کره ای . 

آون قدیم که وقتی بود و حوصله ایی و مجالی برای تغذیه روح ، بزرگترهای فرهنگی از نویسنده ایی اسم می بردن به اسم شکسپیر . ویلیام شکسپیر . و نوع تلفظ این اسم آشنا برای افراد اهل مطالعه ، نشان از سواد آن فرد داشت . هرچند بیشتر این افراد جای آنکه نمایشنامه ایی از ایشان بخوانند به دیدن فیلمهای ساخته شده از نمایشنامه وی اکتفا می کردند اما توصیه می شد که این نمایشنامه را حتما بخوان تا با ایدئولوژی یک انسان اشنا شوی . خدا پدر برنامه " هنر هفتم " رو بیامرزه که هملت رو پخش کرد و اکبر عالمی رو در پناه خودش حفظ کنه که تاکید بر جمله معروف این فیلم یعنی " بودن یا نبودن ، مسئله این است " کرد تا مردم فهیم ما آن را یاد بگیرند و در نصایح و به رخ کشی های ادبی در مجامع عمومی استفاده کنند وگرنه نمیدانم شهرداری چقدر کتاب های رایگان در اختیار اتوبوسرانی باید می گذاشت تا این جمله در بین مردم نهادینه بشه . 

اما صحبت امروز برسر شکسپیر و جملات طلایی وی نیست . صحبت بر سر " بودن یا نبودن " است . اول صحبتم گفتم فاصله ها کم شده . آنقدر کم که کسی باور نمیکند . آری بهاندازه یک حرف . یک حرف ساده ی نون . چه واژه ی غریبیست این " ن " . چه کارها که نمی کند . چه زندگی ها که خراب نمی کند . چه نامها که پر ننگ نمی کند .  

اصلا چه می شد اگر این حرف ساده نبود و الفبای ما به جای 32 حرف 31 حرف داشت . فکرش را بکن . فاصله ایی نمی ماند . دارا و ندار ، تاجر و شاعر باهم فرقی نداشتن . فکرش را بکن ، نونی که بر سر سفره ی بیشتر ماها هست و در سفره ی بعضی نیست چقدر تاثیر در جامعه میگذارد . چقدر این حرف تاثیر گذار است . چه کارها که نمیکنه این نون . چه دلها که نمیشکنه این واژه . تصور کن دو جوان که یکی بگوید و یکی بشنود . همان جمله ی همیشگی با یک تفاوت کوچک . آری با یک نون ناقابل . "دوستت ندارم " به جای " دوستت دارم " . خودت رو بگذار جای پدری که به خاطر نداشتن شرمنده ی فرزند می شود . یاد " فانتین " افتادم . مادری که دخترش را به خانواده " تناردیه " سپرد که اگر نونی داشت این اتفاق نمیافتاد . 

راستی اگر این نون نبود چقدر زندگی شیرین بود .

برای حسین و...

یکسال است هوای خانواده ما ابریست و با هر شرایطی بارش اشک است و دلتنگی .این جمعه یکسال از کوچ میگذرد و قرار ما کنار همان سنگ سیاه است . یاد عزیزمان گرامی  

کوچ  

عجب حدیث غریبست

حدیث کوچ نا بهنگام پرستوها .

شب از میانه گذشته است

ستاره هم خواب است .

صدای مرغ حق هم گرفته است .

قناری در قفس و باغچه مادر.

چقدر واژه مادر سکوت غم دارد .

عجب رازدار است این واژه .

میان حروفش چقدر حادثه تلخ خواب است .

چقدر صدای مادر می لرزد

مگر زمستان است

میان سردی و لرزش دست

چه رابطه ایی پنهان است ؟

چشم

          درون حفره ایی پر چروک مدفون است .

چرا دو چشم مادرم

           چون انار درشت سرخ ترک خورده دختر همسایه

                   پر از آب است .

راهبانه

عشق شکفتن بت جدائیست

عشق تنها ندیم آشنائیست

عشق تنها وحدت دو شخص است

عشق زیباترین کلام واهیست .

....

اینک

 راهزنانند که درعشق نهانند

انتظار ما را می کشند

شاید حرفی بردهان آید .

جلادانند که با دشنه ای خونین

انتظار ما را میکشند

شاید حرفی ازوحدت زنیم .

راهبانند که خاموش شدند

وانتظار ما را نمی کشند

شاید حرفی بر دهان خود نچرخانیم.

کشتی ما

در این مستانه گورستان

هزاران غرق در خونند .

                  در این خشیکده اقیانوس  

                        چکاوک یار هامون است .      

ودر این ساحل خاموش                                             

به کشتی مانده ایی در گل

میان این همه عشاق

برای خویشتن ماندم .

*******

در این کشتی نوح ما

که نوحش خفته است آرام

چو موری می روم هرجا

در این طوفان نا آرام .

ودر آن سوی این ساحل

نشستند مردم عیاش

و میخندند بر کشتی

که خود کردند بر دریا. 

افکار من

افکارم را به خاک می سپارم

سبز خواهد شد

می دانم .

 می دانم .

همرنگ بهار

سبز

      سفید

            سرخ

همرنگ خانه مادری.    

ابهت پوچ

من مات 

       مبهوت ابهتی پوچ

       بی صداتر از فریاد

پر هیاهو  و خاموش

       چون مردگان رفته از یادها

نشسته ام.

می نگرم به مرده های زنده و زنده های مرده

       به مرده هایی که راه میروند و

                                         چیز می خورند و

                                         کار می کنند و

                                         کار می کنند و

                                                کار و

 حرف نمی زنند !!!!

به زنده هایی که می خوابند و

                                  می خوابند و

                                  می خوابند و             

                                  خواب و

                                  فریاد می زنند

فریاد !!!!

فرشته خونی

توضیح مهم : 

داستانهایی که به تفکیک می آورم مجموعه داستانهاییست که صدرا در سن چهار سالگی گفته و مامانش نوشته . لطفا با دقت بخوانید و نظراتتون هم بسیار مهم است . چرا که تصمیمات خوبی گرفتیم .  

  

تا حالا فرشته خونی دیدی ؟ 

ندیدی ؟ 

راجع بهش چی، چیزی شنیدی ؟ 

نشنیدی ؟ 

باورم نمیشه ، کسی فرشته خونی ندیده باشه و راجع بهش چیزی نشنیده باشه . 

با این حال توضیحی در خصوص زندگی فرشته خونی میگم : 

فرشته های خونی دو تا بال دارند مثل باقی فرشته ها با مامان و باباشون زندگی میکنند مثل آدما و با همون ها روی ابرها پرواز می کنند . هوهو می کنند مثل جغدها و به شکل خون در میان و از روی ابر می پرن توی آب . هر آبی میتونه باشه دریا ، رودخونه ، استخر ، حتی حوض . فرشته خونی به هر شکلی در میاد : هلو یا شاید گل .

کبوتر سفید

توضیح مهم : 

داستانهایی که به تفکیک می آورم مجموعه داستانهاییست که صدرا در سن چهار سالگی گفته و مامانش نوشته . لطفا با دقت بخوانید و نظراتتون هم بسیار مهم است . چرا که تصمیمات خوبی گرفتیم .  

 

یه روز امیر پیش کبوترهاش می ره و می بینه کبوتر سفیدش توی قفس افتاده . کبوتر سیاه با کبوتر سفید از قبل با هم مشکل داشتند و بارها کبوتر سیاه به او حمله و او را زخمی کرده بود .  

امیر کبوتر زخمی رو از توی قفس در آورد تا پرستاریش را بکند ولی فایده ای نداشت . کبوتر سفید که سخت زخمی شده بود می میره .  

همه ی کبوتر ها حتی خود کبوتر سیاه از این اتفاق ناراحت شده بودند . امیر بعد از مدتی دو کبوتر سفید و خاکستری خرید که یکی زن بود و یکی مرد .  

چند وقت گذشت و کبوترها داشتند کبوتر سفید و ماجرای اتفاق افتاده را فراموش می کردند که دیدند کبوتر سفید داخل قفس افتاده و ناراحت است . همه ناراحت شدند و فکر کردند این هم مثل آن یکی توسط کبوتر سیاه زخمی شده و دارد می میرد ولی اون داشت تخم می گذاشت . وقتی باقی کبوترها ماجرا را فهمیدند خیلی خوشحال شدند .  

جوجه تخم را می شکند و به دنیا می آید . کبوترها از به دنیا آمدن جوجه خوشحال شدند و وقتی پرواز یاد گرفت خوشحال تر شدند . 

آنها پیش کبوتر سیاه رفتند و از فکر اشتباهی که در مورد او کرده بودند ، معذرت خواستند .

 

عجیبه

عجیبه که خدا اینقدر نزدیکه و ما بیشتر اوقات صداش رو نمی شنویم .
عجیبه که خدا اینقدر به یاد ما هست و ما بیشتر اوقات فراموشش میکنیم .
عجیبه که خدا اینقدر ملموسه و ما بیشتر اوقات فراموش می کنیم لمسش کنیم . 

عجیبه که خدا اینقدر  دست یافتنی ست و ما بیشتر اوقات غافل از حضورشیم .
عجیبه که خدا اینقدر دوستمون داره و ما بیشتر اوقات با یاد کسی دیگه می خوابیم .
عجیبه که خدا اینقدر زیباست و ما بیشتر اوقات نمی بینیمش .
خدایا خیلی چیزهای عجیبی دور برمون هست که بهش بی توجه هستیم ولی تو میدونی فراموش می کنیم نزدیکیت و ... رو .  

میدونم دستم رو محکم گرفته ایی ، آنی رهایم مکن