دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

بدان

بدان میان من و تو  

حرفها بسیار است . 

چه گویمت  

دهان بسته 

شب از نیمه گذشته 

و گزمه ها پشت در می خوانند . 

 

بدان هنوز از بوی عطر تو مست می شوم 

ولی هوا 

مسموم بوی باروت است . 

 

بدان میان من و تو 

فاصله ایی نیست . 

میان لبان خاموش تو و 

لبهای پر خروش من 

چقدر فاصله کوتاه است .

سراب

چرایی نیست .

دلم تنگ باران است . 

خسته ام از تکرار بی رمق آینه وار یک وهم  

توهم تلخ درخت سبز کنار یک برکه .

اشک

دیرگاهیست 

که نه چتری به سر گرفته ام و نه بارانی به تن . 

آهسته گویمت :  

" نگاه ، 

 آبستن آسمان است . "

اعتراف

سلام ممنون از این همه لطف . سپاس از این همه بزرگواری . امروز بعد چهار روز سراغ وبلاگم اومدم . کامنتهای زیادی دیدم از دوستانی که چهره ایی نمیشناسم ، ولی از اسم و آدرس وبلاگ همدیگر رو می شناسیم و این مدت ارتباط عاطفی بین مون برقرار شده . البته دوستان آشنایانی هم بودند . منی که با این مقوله ( دنیای مجازی ) بیگانه بودم ، انگشت حیرت در دهان گزیدم و  به رابطانم با این دنیای مجازی بارک ا... گوفتم و در همین جا اعتراف میکنم در دنیای مجازی هم میتوان پلهای حقیقی ساخت . پلهایی به دل همنوعانی که ندیدیمشان و نمیشناسیمشان و .... 

از حسین و احسان که باعث شدند من وبلاگم رو راه بندازم ممنون هستم .

قشنگ مثل زندگی

توضیح : برای درک درست از حس من لطفا مطلب آورده شده را با تبسم برلب بخوانید .   

- دیشب خواب دیدم مردم . 

- جدا . 

- آره . حس جالبی بود . 

- مرگ که حس جالبی نداره . 

- اتفاقا ; همه جا حضور داشتم . همه رو می دیدم و همه هم من رو می دیدند . به هر کی می گفتم من مردم ، کسی باور نمی کرد . جالبه که اون رو هم باور نمی کردند . حس آزادی رو درک کردم . حس قشنگی بود . حس قشنگ آزادی . سبک بالی رو شناختم و به درک درستی از واژه ترسناک  "مرگ " رسیدم . در گوشی و یواشکی بگم ، حس قشنگی داشت . تجربه ی قشنگی که نه بد بود و نه ترسناک . آدم دوست داره یه جورایی تجربه اش کنه . خوردن یه لیوان آب خنک توی گرمای تابستان یا خوردن یه فنجان قهوه ی تلخ و داغ پشت پنجره ی اتاق در حالی که بارش برف رو تماشا میکنی . 

- یه جوری حرف می زنی آدم دوست داره تجربه ش کنه . 

- نمی دونم . شاید این واژه ی تلخ مثل شربت استامینوفن باشه که اگرچه تلخه ولی برامون خوبه . یا شاید اون چه که دیدم در باغ سبز بوده و با واقعیت خیلی فرق داشته باشه . هر چی بود قشنگ بود . قشنگ مثل زندگی .

کلام نا گفته

دهان

پر از هزار و یک کلام نا گفته

با دوستت دارم

خود را تهی از هرچه هست ، می کند .

یلدای بی سحر

ای سبز

            ای نور جاوید

دلم تنگ دستهای توست

                        یلدای بی سحر

ای یار

      ای یگانه ترین یار

ای فراسوی ذهنهای بی رمق

بمان پیشم

تا حدیث کوچ را

در سیاهی گور چال کنم .