دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

قشنگ مثل زندگی

توضیح : برای درک درست از حس من لطفا مطلب آورده شده را با تبسم برلب بخوانید .   

- دیشب خواب دیدم مردم . 

- جدا . 

- آره . حس جالبی بود . 

- مرگ که حس جالبی نداره . 

- اتفاقا ; همه جا حضور داشتم . همه رو می دیدم و همه هم من رو می دیدند . به هر کی می گفتم من مردم ، کسی باور نمی کرد . جالبه که اون رو هم باور نمی کردند . حس آزادی رو درک کردم . حس قشنگی بود . حس قشنگ آزادی . سبک بالی رو شناختم و به درک درستی از واژه ترسناک  "مرگ " رسیدم . در گوشی و یواشکی بگم ، حس قشنگی داشت . تجربه ی قشنگی که نه بد بود و نه ترسناک . آدم دوست داره یه جورایی تجربه اش کنه . خوردن یه لیوان آب خنک توی گرمای تابستان یا خوردن یه فنجان قهوه ی تلخ و داغ پشت پنجره ی اتاق در حالی که بارش برف رو تماشا میکنی . 

- یه جوری حرف می زنی آدم دوست داره تجربه ش کنه . 

- نمی دونم . شاید این واژه ی تلخ مثل شربت استامینوفن باشه که اگرچه تلخه ولی برامون خوبه . یا شاید اون چه که دیدم در باغ سبز بوده و با واقعیت خیلی فرق داشته باشه . هر چی بود قشنگ بود . قشنگ مثل زندگی .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.