دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

درخواست

سلام 

از دوستان عزیزی که به تازگی با ایشان آشنا شدم در خواست دارم تا بعد از مطالعه داستاهای صدرا ( پسرم ) نظراتشون رو برایم بگذارند تا در تعطیلات نوروز کار جدید و جدی در این خصوص شروع کنیم .

پیشاپیش از لطف دوستان سپاسگزارم . 

ارادتمند کلیه دوستان

مهدی

خونه تکونی

یاد اون روزها به خیر که آقاجون زنده بود . این موقعهای سال که میشد بعضی نوه ها برای خونه تکونی میرفتیم منزل آقاجون و شوخی کن و کار کن . نهار هم آبگوشت دست پخت خانمجون بود که حالی داشت که نگو . مرحوم خاله خانم که خاله ی مامانم بود و بچه نداشت و همسرش هم فوت کرده بود با آقاجون و خانمجون زندگی میکرد . پیرزن قدخمیده ی شاداب و سرحالی که مثل خیلی از پیرزنهای اون موقع بوی عطرش بوی سیگارش رو کم نمیکرد . خدا بیامرز کنار حیاط مینشست و سیگاری روشن میکرد و به بازی حین خانه تکانی ما نگاه میکرد . جالب بود که همیشه هم از نظر خاله خانم کارها توسط نوه ایی که هیچ وقت در خونه تکونی حضور نداشت تمام شده بود .  

نمیدونم چرا این پست رو دارم میذارم شاید یه دلتنگی ، شاید هم گدایی دو تا فاتحه برای گذشتگانم . شاید هم شرایط محیطی باشه  یا خانه تکانی ذهن . 

سالهاست که آقاجون فوت کرده و خونه اش همچنان خونه ی آقاجونه . سالهاست که خاله خانم رفته و لبه ی حوض گوشه حیاط منتظر نشستنشه . سالهاست که گلهای شمعدونی توی باغچه هم انتظار بوی سیگارش رو میکشند .  

روحشون شاد . 

چهار شنبه سوری

یادش بخیر . این روزها وقت خانه تکونی آدم به یه چیزهای قدیمی میرسه که میره به گذشته . گذشته و گذشتگان . این بار من با خواندن پست احسان به یاد مرحوم پدر بزرگ افتادم . پیرمرد شسته رفته ایی که عاشق امام حسین بود و حضرت عباس . آدم متدینی که هیچوقت و در هیچ شرایطی آهنگ و ریتم نمازش فرق نمیکرد .نمازش هنگام بمب بارون یادم هست . وقتی سر نماز بود و آژیر قرمز به صدا در میامد . 

اما دینش هیچ تاثیری روی سنت های ایرانیش نمیگذاشت .( یعنی باعث نمیشد سنتهای پسندیده ی ایرانی رو کنار بگذاره ) 

چهارشنبه سوری که میشد بوته میگرفت و تو حیاط میگذاشت و برای نوه ها روشن میکرد . یه گونی برنج هم توی راهرو میگذاشت و هرکی برای قاشق زنی میامد کاسه اش رو از برنج داخل گونی پر میکرد . راستی که چه رسوم خوبی داریم ما ایرانیها . شب عید و آدمهای نیازمند و رو های پوشیده شده و انفاق . بدون اینکه بفهمی به کی کمک میکردی . دری نیمه باز میشد و کاسه ایی خالی تو  میامد و پر بیرون میرفت .  

آقاجون روحت شاد .

بهانه ایی برای گریستن

 ابر دل تنگی تو 

تو کویر دل من  

وای 

 اگر میبارید !!!

بیچاره ترانه

دیشب بارون میبارید و من و خانومی مجبور به یک سفر درون شهری و بدون دو طفل گریزپای مون ( صدرا و دینا ) شدیم . بارون میبارید و ابزار طرب داخل خودرو ، عاشقانه ایی از ستار پخش میکرد . بوی بارون ، ترانه اییه که هرکس فقط یک بار داستانهای عاششقانه رو تجربه کرده باشه ، تک تک  مصرعهای کوتاهش رو با خواننده زمزمه میکنه . 

حالی کردیم، توی ماشین و ترافیک و زیر بارون . طوری شد که 4 یا 5 بار دوتایی این آهنگ رو گوش کردیم . وجود هر دومون پر از عشق شده بود . ( جالب اینه که افراد این ترانه رو بدور از مفهوم تلخش دوست دارند .) 

شب موقع خواب به فکرمصیبت وارد شده برای ترانه افتادم .ترانه و ترانه سرایی . چرا قشنگترین شعرهای توی ذهنمون ، همون ترانه های قدیمیه ؟ چرا توی این چند سال حتی یک ترانه ی قشنگ گوش ندادیم . ( ترانه ایی که تبدیل شه به یک خاطره ی جمعی  مثل مرا ببوس )  

 نوشته ی بالا را باید تصحیح کنم که مصیبت برای ترانه پیش آمده باید این طور میگفتم : مصیبت وارد شده برای گوش و احساس ما . 

بیچاره گوش ما که باید به جای ترانه های زیبا و عاشقانه ، ترانه هایی رو بشنوه که بهترینش " همه چی آرومه     تو به من دل بستی  " باشه. 

یادمون باشه کنار همه ی فرهنگ سازی های باب شده ، ترانه رو هم فرهنگ سازی کنیم .  

الان هم داره بارون میاد و من توی ماشین هستم . بخدا که چشمام تر شده و بغض گلوم رو اذیت کرده ، نه برای کسی ، که برای احساسم . بارون میاد و صدای برخوردش روی سقف ماشین به صدای ترانه " بارون میزنه " ستار چه هارمونی قشنگی درست کرده . 

جای خانومی خالی تا با هم دو قطره اشک بریزیم .

ترازو

عجیبه بالا سر مریض هرچی علائم بالینی آلارم شون بلندتر شه ، میل به زندگی مریض هم بیشتر میشه هرچی حال عمومی طرف وخیم تر شه ، طمع و تلاش ش هم برای زنده بودن بیشتر میشه . 

پاندول خوف و رجاء ، بیم و امید ، عجیب در حرکته . 

 خدایا خیلی چیزها هست که جوابی براشون ندارم و خیلی از دلایل را نمیخواهم بدونم . فقط میدونم ترازوی تو خرابه و نمیخواهی درستش کنی .  

دو دوتای تو چهارتا نیست . یه وقتایی دوتاست و یه وقتایی ده تا و یه وقتایی هم صدتاست . علتش رو من نمیدونم . تو که علتش رو میدونی ، همین ما رو بس که قصد درست کردن ترازویت را نداری .

شعری از پابلو نرودا

چند روز پیش برای بعضی از دوستان شعری از " پابلو نرودا " ایمیل کردم و جالب بود که بعد از چهار پنج روز همان شعر توسط دوستی دیگر به دستم رسید .  

به نظرم این شعر از غنای خاصی برخوردار است و با وجودی که دوست ندارم وبلاگ کپی پیسی داشته باشم و مشتاق هستم مطالب خودم رو به اشتراک بگذارم ولی این شعر رو برای دوستان میگذارم . من لذت بردم ولی شما رو نمیدونم  

این هم شعر : 

  • به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
    اگر سفر نکنی،
    اگر کتابی نخوانی،
    اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
    اگر از خودت قدردانی نکنی.
    به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
    زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
    وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
    به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
    اگر برده ی عادات خود شوی،
    اگر همیشه از یک راه تکراری بروی ...
    اگر روزمرگی را تغییر ندهی
    اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
    یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
    تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
    اگر از شور و حرارت،
    از احساسات سرکش،
    و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
    و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
    دوری کنی . . .
    تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
    اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
    اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
    اگر ورای رویاها نروی،
    اگر به خودت اجازه ندهی
    که حداقل یک بار در تمام زندگیات
    ورای مصلحت‌اندیشی بروی . . .
    امروز زندگی را آغاز کن!
    امروز مخاطره کن!
    امروز کاری کن!
    نگذار که به آرامی بمیری. 
  • پابلو نرودا _ ترجمه احمد شاملو












بی نشان

مگر چقدر راه است

 میان ما و این همه عشق

که این بار هم نیامدی .

  

یادمون باشه

یادمون باشه گول نخوریم . آینه اون چیزی که پشت سرماست را جلوی چشم ما نشون میده ، اون هم خیلی مواقع نزدیکتر . یادمون باشه گذشته ها گذشته . یادمون باشه امروز و فردامون رو خراب دیروزمون نکنیم .  

یادمون باشه

سنگینی سایه

نمیدونم این حس منه یا حس دیگران هم هست ولی به دلایل مختلف از بیانش سرباز میزنند .وقتی پست جدیدی برای وبلاگت میگذاری و می بینی کسی نظر نمیگذازه یا افرادی که فکر میکنی باید نظر بدهند ولی نمیدهند یه مقدار به فکر میری . مطلب من مشکل داشته ؟؟ دوستان وبلاگی من با این پست حال نکردند ؟؟؟ من ازشون فاصله گرفته ام یا اونا دیگه از من فاصله گرفته اند .؟؟؟؟ 

احساس میکنی سایه شون سنگین شده . نکنه دیگران هم همین فکر رو داشته باشند !!! 

نکنه بنا به دلیلی نامعلوم سایه مون سنگین بشه .