دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

خونه تکونی

یاد اون روزها به خیر که آقاجون زنده بود . این موقعهای سال که میشد بعضی نوه ها برای خونه تکونی میرفتیم منزل آقاجون و شوخی کن و کار کن . نهار هم آبگوشت دست پخت خانمجون بود که حالی داشت که نگو . مرحوم خاله خانم که خاله ی مامانم بود و بچه نداشت و همسرش هم فوت کرده بود با آقاجون و خانمجون زندگی میکرد . پیرزن قدخمیده ی شاداب و سرحالی که مثل خیلی از پیرزنهای اون موقع بوی عطرش بوی سیگارش رو کم نمیکرد . خدا بیامرز کنار حیاط مینشست و سیگاری روشن میکرد و به بازی حین خانه تکانی ما نگاه میکرد . جالب بود که همیشه هم از نظر خاله خانم کارها توسط نوه ایی که هیچ وقت در خونه تکونی حضور نداشت تمام شده بود .  

نمیدونم چرا این پست رو دارم میذارم شاید یه دلتنگی ، شاید هم گدایی دو تا فاتحه برای گذشتگانم . شاید هم شرایط محیطی باشه  یا خانه تکانی ذهن . 

سالهاست که آقاجون فوت کرده و خونه اش همچنان خونه ی آقاجونه . سالهاست که خاله خانم رفته و لبه ی حوض گوشه حیاط منتظر نشستنشه . سالهاست که گلهای شمعدونی توی باغچه هم انتظار بوی سیگارش رو میکشند .  

روحشون شاد . 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.