دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

من و نازی - کاش

همیشه اول یه چیز سخته . همین که راه افتاد بقیه ی کار راحت میشه . توی دنیای من و نازی هم همین تئوری اثبات شد . اوایل هر از گاهی آجری بین من و نازی گذاشته میشد ولی بعد از مدتی دیدیم انگار من و نازی هم از این بازی خوشمون اومده و یه جورایی خودمون کار دیوار چینی رو کنترات کردیم . برای هر کج سلیقه ایی آجری میگذاشتیم و بعضی وقتها هم برای یک اشتباه هر دو آجر میگذاشتیم .

یه وقتهایی آدم قدر داشته هاش رو نمیدونه . وقتی یه چیز رو از دست میده تازه میفهمه عجب گنجی داشته و سنگ محکش مشکل داشته .

این رو وقتی فهمیدم که دیوار بین من و نازی چیده شده بود و گچکاری هم شده بود و یه رنگ قشنگ روی اون زده بودیم . اصلا انگار نه انگار روزی منی بوده و نازی بوده به قول معروف اصلا نه خانی اومده و نه خانی رفته .

- چقدر عشق زود رنگ میبازه .

- جقدر آسون عشق به نفرت تبدیل میشه .

- چقدر راحت حرفهای در گوشی فراموش میشه .

- چقدر آسون رازهای مگو ، بگو میشه .

- چقدر راحت دل سنگ میشه .

- چقدر راحت اشک خشک میشه .

- چقدر راحت همه چیز فراموش میشه .

بین من و نازی خیلی سریع این اتفاقات افتاد و ما فقط نگاه کردیم و هیچ کدوم نخواستیم یه قدم سمت هم بیاییم .

- کاش اون روز عقلم اندازه ی امروز میرسید .

- کاش اون وقت حتی به حرف عقل گوش نمیدادیم .

- کاش اون وقت اشکی میریختیم .

- کاش اون روز قلبمون سنگ نمیشد .

- کاش ... .

حالا متوجه میشم خروج آدمی از حال خوب به حال بد بقدری آرومه که اصلا شخص متوجه حرکتش نمیشه .

من و نازی اون روز متوجه این حرکت نشدیم ولی امروز میبینم برای دیدن نازی باید از تلسکوپ استفاده کنم تازه اگر دیواری نباشه .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.