دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

من و نازی - کلاس اول

توضیح : دوستانی که داستانهای من و نازی رو میخونند لطف کنند از اول شروع کنند . این داستانها اپیزودیک ولی بهم پیوسته هستند و مراحل رشد انسان را نشان میدهد .
کلاس اول دبستان برای همه و من خیلی قشنگ و پر خاطره است . از لذتهای اون دوران بگذریم این سن و رفتن به مدرسه ، ورود به دوران جدید زندگیه . دورانی که کم کم از بچگی فاصله میگیریم و پا به دوران جدیدی میگذاریم . شروع درسها باعث شد تا من کمتر نازی رو ببینم و لذت خواندن حروف و نوشتن کلمات رو به لذت همنشینی با نازی بفروشم . اون وقت نمیفهمیدم چی به سرم داره میآد . هرچی سال تحصیلی رو جلو میرفتیم درسهای من زیادتر میشد و درکمون از هم ، کمتر . رابطه ی عجیبی بین علم و عدم درک از عشق و باهم بودن هست . انگار این رابطه عموما معکوس بوده . این رو روزی فهمیدم که من از توی روزنامه کلمات تیتر رو میخوندم و ذوق میکردم . ولی انگار نازی اونقدرا از این قضیه خوشحال نبود . تیتر روزنامه یادم هست . " خرمشهر آزاد شد " . اون روز نازی سه بار گفت چای ریختم و من توجهی به گفته اش نداشتم . شاید همین درس خوندن من هم یه آجر دیگه بود برای دیوار فاصله ی بین من و نازی .  

اصلا تکنولوژی به تنهایی میتونه یه دیوار ضد ضربه باشه .یه وقتهایی فکر میکنم بچه ها فیلسوفهای درس نخونده هستند . چیزهایی رو از زندگی درک میکنند که کمتر نابغه ایی اون رو درک کرده و برعکس یه وقتهایی چیزهای ساده ایی رو نمیفهمند که از سادگی قابل عنوان نیست .کاش اون روز میفهمیدم که درس راهیه برای توجیه اشتباهات و میانبریه برای فرار از همدیگه .  

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.