ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
خیلی سخته کسی رو که دوستش داری رو به زور ازت بگیرند و از اون بدتر ، کسی این خیانت رو بکنه که به هیچ عنوان ازش توقع این کار رو نداشته باشی و از همه بدتر اینه که هویت کسی رو که دوست داری رو هم عوض کنه . توی زندگی من این اتفاق افتاد . دینا دختر دو سال و هفت ماه و یک روزه ی من این خیانت را کرد . او نازی رو ازم گرفت و برای خودش کرد و بدتر از سوء استفاده یی که از اعتماد من کرد تغییر هویت نازی بود .
دیشب وقتی به خونه رسیدم که کار از کار گذشته بود و موهای نازی کوتاه شده بود و لباسهای تور دوزی شدش روی زمین افتاده بود . اعتراف میکنم که عصبانی شده بودم دوست داشتم یا زمین دهن باز کنه و من رو ببلعه یا دینا رو بگیرم و محکم کتک بزنم . نازی صندوقچه اسرار من ، تنها بازمانده کودکی من ، کسی که اولین معشوقه من بوده و تمام زندگیم رو بهتر از من میدونست الان توی دست دینا بود اون هم با شرایطی متفاوت . نازی با موهای کوتاه و تنی برهنه . یاد وحید و علیرضا و اتفاقی که باعث از بین رفتن زیبایی نازی شد افتادم . اما دینا این بار خواب دیگه یی دیده بود . اون نازی رو به عنوان دوست خودش انتخاب کرده بود ولی با جنسی مخالف نازی .چشمهام میلرزید . نمیدونم ارتباط دست لرزون با چشم چیه که وقتی میلرزند هر دو باهم میلرزند و ادامه ش تر شدن چشمهاست . گریه میکردم ولی رفتم تو گذشته های دوری که تولدم بود و نازی مهمون اون شب من بود . مهمونی که بعد سی و پنج سال هنوزم مثل اون شب عزیزه . یادم افتاد که نازی در ابتدا پسر بود و من اون رو دختر فرض کردم .
مهم آرامش نازی بود که حالا میتونست برای دینا این آرامش رو ایجاد کنه . حالا باید ببینم دینا نازی رو به چه اسمی صدا میکنه و چه داستانهایی رو با هم خواهند داشت .
بعد از اون عصبانیت نازی رو دیدم که داره میخنده انگار از این که بعد سی و پنج سال برگشته به جنس خودش و. یه پسر با چتری های بلند . باز هم باید با مامان صحبت کنم و ازش بخوام تا یه لباس پسرونه برای نازی بدوزه .