دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

گرد عمر

الان هجده روزه که ملوک رفته و من به رسم نانوشته ریشم رو نزدم . هرچند برای رفتنش رخت عزا به تن نکردم ولی نمیدونم چرا دوست دارم ریشم رو بگذارم بمونه . چند روز پیش بود که دینا دستهای کوچولوش رو لای ریشم کرد و تارهای سفید روی چونه م رو گرفت و گفت " بده . " انگار اون هم رابطه یی بین سفیدی مو و پیری پیدا کرده . یاد بچگی صدرا افتادم که دایی حسین بیچاره رو مجاب کرد موهاش رو رنگ کنه تا صدرا ناراحت نشه .  

عجیبه که اگر ملوک نپریده بود من هم به این نتیجه ی امروز نمیرسیدم . سفیدی ریشم رو پشت ژیلت قایم میکردم . یاد بابام افتادم که هرکی بهش میگه : حاجی موها رو سفید کردی . خیلی جدی میگه " دعا کن دلت سیاه باشه ، سفیدی مو که ملاک نیست .

خدا رو چه دیدی شاید دینا من رو مجبور کنه به رنگ کردن . باز جای شکر داره که موهام سفید نشدن تا گذر چهار دهه مشخص شه .

پیشنهاد طرحی جدید از یک فیلم مطرح

با توجه به شناختم از صدا و سیما ، اگر قرار بود فیلم جدایی نادر از سیمین برای این سازمان ساخته بشه احتمالا تغییرات جزئی در ساختار و محتوای اون میدادند . بعضی از تغییرات عبارتند از : 

1- سیمین به خارج از کشور نرود . دلیلی ندارد یک زن اصرار به خروج از کشور داشته باشد . 

2- نادر اگر عاشق پدرش هست میتواند هر جایی که برود ، مثل نقی سریال پایتخت ، پدرش را با خود ببرد . 

3- چرا نادر پرستار زن برای پدرش میگیرد . خوب در این صورت نه حاملگی اتفاق میافتد و سقط جنینی رخ میدهد . 

4- سیمین به جای قصد مهاجرت ، قصد ادامه ی تحصیل در رشته ی پرستاری را داشته باشد تا بتواند پدر شوهر خود را کمک کند . 

5- برای جذابیت داستان ، در همسایگی این خانواده ، شخص معتادی باشد که در یک شرکت هرمی فعالیت داشته باشد که مدام این خانواده را وسوسه میکند تا پول خود را در این شرکت سرمایه گذاری کند . برای تکراری نبودن داستانک میتوان از شرکتهایی مثل توتو که شرط بندی در مسابقات فوتبال هست و جدیدا صدا و سیما در خصوص تخریب آن فعالیت میکند استفاده کرد . 

6- دختر خانواده در فعالیتهای مدرسه شرکت کرده و ضمن بشاش بودن چادر هم به سر داشته باشد . 

7- علت بیکاری شوهر آن پرستار ( شهاب حسینی ) که در این داستان جدید خودش میتواند پرستار پدر نادر شده باشد همین فعالیت آقای همسایه در شرکت هرمی باشد . 

8- برای جلوگیری از فقرزدایی از سطح جامعه و جلوگیری از سیاه نمایی خانه ی نادر مجلل باشد . 

9- آقای همسایه به بدترین شیوه در حال انجام خلاف های متعدد توسط پلیس دستگیر شود . 

10- فیلم در حالی که سیمین پدر شوهر خود را به کافی شاپ میبرد تمام شود تا مخاطب خارجی بفهمد در ایران کافی شاپ وجود دارد . 

اصلا این موضوع میتونه به عنوان طرح جدیدی مثل چندگانه ی اخراجی ها ساخته بشه .  

آینه

توضیح : ببخشید از دوستانی که براثر اشتباه من این مطلب رو روز ده تیر برای بیست دقیقه دیدند و کامنت هم گذاشتند

در مسیر عاشقی هیچوقت دوست نداشتم آینه باشم . چه الان که نزدیک چهار دهه از عمرم رو گذروندم چه اون زمانی که جوون تر از این حرفها بودم . آینه اگرچه باید تبلور رخ معشوقه باشه ولی همیشه اون کسی رو نشون میده که جلوش ایستاده . حال اون میتونه لیلی باشه یا الاغ لیلی . فرقی نداره آینه فقط رخ مینمایانه چه یار باشه چه مار . 

الان به این فکر افتادم و مطلبم رو نقض میکنم که آینه تبلور رخ معشوقه  باشه که اگر این باشه معشوق وقتی ناز میکنه عاشق هم ناز کنه فاصله اونها تا بینهایت میرسه که این شرط عشق نیست .

چند وقته همه چیز روبراهه

چند وقته ساعت نه شب آشغال های مغزم را بیرون نریختم .  

تکنولوژی اونقدر پیشرفت کرده که در مطب هیچ دکتری نوار قلبم پخش نمیشه .  

دلخوش کردم به تابلوی دور زدن ممنوع که جلوی خودم گذاشتم . 

از هیچ قاصدکی هیچ پیغامی نگرفتم و هیچ تلگرافی هم از هیچ دوستی دریافت نکردم . 

انگار جدیدا گوشیم ویروسی شده یا شاید هم زنگ زده که زنگ نمیخوره . 

زندگی پشه سای ما

میگن توی اصطبل و طویله پشه هایی زندگی میکنند که به تاریکی و نموری اون مکان عادت دارند و بوی نامطبوع اونجا باعث آرامش خاطرشون میشه . این پشه ها در دوران حیاتشون از این مکان خارج نشده و نسبت به آن مکان احساس رضایت دارند و به نوعی آنجا مدینه ی فاضله ی این موجودات مفلوکه . 

اگر یه روز بر حسب تصادف یا جهت آزمایش این موجود مفلوک به یه دشت سرسبز با انواع گلهای معطر و چشمنواز راه پیدا کنه ، میدونید چه اتفاقی براش میافته ؟  

پشه ی بینوا میمیره . از نظر اون موجود ، بهشت یعنی جایی که قبلا زندگی میکرده . جایی که ارتفاع بیشتر از دو متر قابل تجربه نباشه . جایی که خورشید یعنی نور وارد شده از یک روزنه . زندگی یعنی بوی نامطبوع و خوراکی خوردن فضولات یک حیوان دیگر .  

حکایت غریبی زندگی انسان سا ی ما .

شبهای تهران

چقدر سنخیت داره این خیابونهای شهر ما با اسمشون . خیابون گاندی با طلا فروشی هایی که کارهای ایتالیایی ویترین هاشون رو پر کرده . خیابون آفریقا با فراری و پورشه  هاش . شبهای شهر من پر است از دیدنیهای جذابه . دیشب پسر عقیل را دیدم سوار بر بوگاتی از خیابان جماران بالا میرفت . پسر مالک با بنتی خود دوست ندارد دختری در میرداماد زیر باران بماند . شبهای مطهری بوی سکس و سیگار و سواری های پی گوشت میده . من هیچ قصابی رو ندیم که دوره گردی کنه ، اون هم آخرهای شب .  

خیابان ناصرخسرو و حافظ و چهارراه مولوی و میدان رازی و ... هر کدوم جای خودشون رو داره .

خدایا قدرت اصلاح که نداریم ، میخی عنایت کن و چکشی تا تابلوهای خیابونها رو بپوشونیم .

حکومت تن من

توی بدنم زمانی دل حاکم بود . همه چی بر وفق مراد ولی در مواقعی هم مشکلاتی پیش می اومد که طبیعی بود . عقل تاب این مشکلات رو نیاورد و پا پیش گذاشت گفت : تو که توان بدنداری نداری جای خودت رو به من بده و برو عشق و حالت رو بکن . دل به این اریکه دلخوش نکرده بود برای همین راحت جای خودش رو به عقل داد و رفت سفره یی باز کرد و به کار خود مشغول شد . حکومت دست عقل افتاد و همه ی مسائل باید با توجیهات ریاضی گونه پیش میرفت . چندی گذشت و مشکلات زیاد و زیادتر شد . تا عقل از پا درآمد و با سکته یی زمین گیر شد . الان هم چندیست کسالت حکومت میکنه بر این تن من .

خاطرات بارانی

چراغ خاطره روشن  

چراغ رابطه خاموش . 

میان من و تو  

هزار هجا و حرف جا افتاده است  

 نمیبینیم . 

بگو اقاقی همسایه هنوز نورباران است . 

دیشب حوالی یادت هوا بارانی بود . 

نذر

تمام اشکهایم را نذر تو کرده ام 

 ای دل بیقرار  

شاید بهانه یی باشد برای سراب تو .

جابجایی های موش آسا

چند روز صدای قلبم رو میشنوم . انگار قلبم یه حرکت کوچکی کرده به گوشم نزدیک شده . خلاء حاصل از مهاجرت قلبم دردی رو توی قفسه سینه ام ایجاد کرده که یه جورایی حس عجیبی داره همنشینی گوش و قلب و خلاء نبود قلب . 

نمیدونم چطور این حرکت انجام شده که من متوجه نشدم .  

شاید ... 

نه گوشم نمیتونه حرکت کرده باشه چون اگر اون حرکت کرده بود الان دسته ی عینکم رو کجا میتونستم بگذارم . پس مطمئنا قلبم بوده که حرکت کرده .  

امروز تابلوی " بوق زدن ممنوع " جلوی گوشم نصب میکنم تا  قلبم کمتر آزار ببیند . باید با قلبم هم صحبت کنم در خانه ی جدید چیزهایی میشنود که پیشتر نمیشنید ، پس : " خیلی شنیده ها رو نشنیده بگیر ."