دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

بهانه گیری

یه روز خاص توی زندگی هر آدمی هست که از یاد هرکی بره از یاد خودش نمیره . صبح از خواب بیدار میشی و وقتی صدای گوشیت میاد به طرفش میدوی . اپراتور همراه اول تولدت رو تبریک گفته و بعد از اون هم بانکهایی که توشون حساب بانکی داری یا از اون بانک وام گرفتی پیام تبریک میفرستند .  

حس عجیبیه وقتی قراره شمعهای زیادی رو فوت کنی .  

درک این لحظه برای من تلختر بود . تولد سی و هشت سالگیم چند روز بعد از پرواز خانمجون بود و به احترام مادر بزرگ عزیز ریشم رو نزدم و الان سفیدی های زیادی لابلای ریشم خود نمایی میکنند . انگار باید با احتیاط بیشتری قدم بردارم . حالی برای اعلام تولد نداشتم . فکر افتادن ستون فامیل و دیدن چشمهای غرق خون مامان و باقی خاله ها ، غربت و گوشه گیری دایی ها و نوه ها باعث میشد سکوت کنم ولی طرف دیگه فهیمه و صدرا و دینا دل به بابایی خوش کردند که دلش خونه و لب به جوک و خنده باز میکنه . این چند روز بیشتر از همیشه یاد اساتید دانشگاهم افتادم . یاد مرحوم استاد کریمی و استاد دولت آبادی و استاد تاییدی . اساتید بازیگری که از هر کدوم چیزی یاد گرفتم و روی صحنه ی بزرگ زندگی در چند روز اخیر همه دانشم رو به کار بستم تا فاش نشه حال اصلیم . 

دوستی با یک کامنت تولدم رو تبریک گفت و عزیزانی هم به خانه ام آمدند که به حرمت هرم نفسشون دست ادب به سینه میگذارم و می ایستم . ناخواسته یاد ترانه یی میافتم که میگه :  

نفس کشیدن سخته 

تو رو ندیدن سخته  

.