دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

حرفهای گوسفند سفید -گردش در سطح شهر

خدایش هر کی باشه قاطی میکنه وقتی میشنوه که یکی برگرده و تو چشات رک نگاه کنه و بگه من و تو خیلی نقاط مشترک داریم و به خاطر همین نقاط مشترک بیا قسم بخوریم تا آخر عمر باهم باشیم . بعد سم ش رو توی دستت بگذاره و با تمام قوا فشار بیاره و انگشتات رو  آزار بده . سم ش رو نگاه کنی و به انگشتان کشیده ی خودت نگاه کنی و بخوای بهش بفهمونی که با این همه تضاد مشهود و معلوم چطور میشه یکی باشیم  و اون بدون این که کلام تو رو بشنوه بگه مشترک از نظر درده نه ظاهر . مورفیوس دستم رو گرفت و جلوی دانشگاه برد و خیل جمعیتی رو نشونم داد که داشتند به دانشگاه میرفتند . حرفی نزد و راهش رو ادامه داد و ورودی پارکی رسیدیم و جمعیتی که به پارک رفتند و سینما و ... . 

این رفت و آمد را در سطح شهر مورفیوس با لباس مبدل انجام داد . از اینکه من باهاش تو خیابون راه میرم احساس آرامش میکنه و مثل سابق ترس نداره . 

توی خونه رسیدیم و و لباسهاش رو در آورد و باخیال راحت کنترل تلویزیون رو برداشت و یکی از شبکه ها رو انتخاب کرد . بره ی ناقلا نشون میداد . رفت و آمد نیم روزه ی من و مورفیوس رو تو گرمای بعد از ظهر تابستانی داشتم درک میکردم . گوسفندها و بره هایی که پی هم میرفتند .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.