دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

هفته

بازخوانی یک شعر از قدیم : 

شنبه  

سوراخ 

یکشنبه  

یک سوراخ 

دوشنبه  

دو سوراخ 

سه شنبه  

سه سوراخ 

چهارشنبه  

چهار سوراخ 

پنجشنبه  

پنج سوراخ 

جمعه  

تیرباران . 

...

سایه

من 

پرم از غصه و ماتم 

مات و مبهوت 

بین رفتن و نرفتن 

 

تو 

ای همه بود و نبودم 

قصه ی ساز وجودم 

گوش بده به قصه ی من  

 

ما  

با هم و جداییم از هم 

دوریم و نگاهمون سرد 

تو بیا بشو تو همدم . 

 

همدم شمعدونی ها مون 

خوشی دلخوشی ها مون

سایه شو سایه ی رو سر .

من و نازی - دعوا

همه ی اونهایی که با من آشنایی دارند میدونند که اهل دعوا نیستم ولی یه وقتهایی اتفاقهایی میافته که دیگه باعث به وجود اومدن مشکل و نهایتا دعوا میشه . دیشب من و دینا دعوامون شد . آره من و دینا . دعوامون هم که مشخصه سر نازی بود . اجازه بده برم سر اصل ماجرا . 

دیشب خسته از کار روزانه اومدم خونه . به عادت همیشه کلید در حیاط توی دستم بود و زنگ زدم . ( همیشه دوست داشتم برای توی خونه رفتن منتظرم باشن . ) دینا و فهیمه استقبالم اومدن و صدرا هم حمام بود . اعتراف میکنم با چهره ی جدید نازی بیگانه ام . نازی تو بغل دینا بود و تکون دینا برام دست تکون داد که یعنی سلام . دینا رو بغل کردم و تا ببوسمش . دینا حرف میزد و من متوجه نبودم . فهیمه گفت : میگه پینا سلام میکنه . پرسیدم پینا کیه دیگه ؟ 

فهیمه جواب داد و دینا هم لال پتی شروع به توضیح کرد که صدای هیچ کدوم رو نمیشنیدم . حالم گرفته شده بود . دینا توی بغلم سنگینی میکرد . دوست داشتم روی مبلی صندلی سکو یا پله یی بشینم . دینا اسم نازی رو هم عوض کرده بود . اسم نازی شده بود پینا . حالا این اسم لعنتی رو از کجا اورده بود نمیدونم . فهیمه میگفت هر چی رو که خیلی دوست داشته باشه پینا میگه و چون با نازی هم خیلی بازی میکنه و خیلی هم دوستش داره بهش میگه پینا تا با اسم خودش بیاد . 

باز هم اعتراف میکنم که دوست نداشتم به صورت دینا نگاه کنم  . ولی انگار نازی از اسم جدیدش بدش نمی اومد چون لبخند قشنگی روی لباش بود . موقع شام هم از کنار دینا جنب نخورد . شب هم خیلی آروم تو بغل دینا خواب بود . انگار نازی هنوز هم عادت قدیمش رو داره . هنوز هم تا دراز میکشه چشماش بسته میشه . 

با خودم گفتم نازی برای من نازی می مونه و در هیچ شرایطی اسم دیگری صداش نمیکنم .

بازخوانی گله

شعر گله رو در پست قبلی گذاشتم و نظر دوست خوبم حسین رو خوندم که با فروتنی زیاد این شعر رو طور دیگری خوند و برام فرستاد و به احترامش من هم اینطور میخونم که دلنشین تره : 

گل گلدون لب پاشور
شمع شمعدون لب طاقچه
گله از نبود احساس میکنه .
شب ، چراغ تو اتاقم
موج دریا تو خیالم
اسب آزاد توی قابم
گله از نبود چشمات میکنه .
پاکت خالی سیگار
جنگ عطر و دود سیگار
گله از نبود عطرت میکنه
بوی عطرت تو اتاقم
رقص موهات تو خیالم
خنده از بودن یادت میکنه
من و اشکام دیگه آشتی
توی قهرات بازم آشتی .
صورت باند پیچیه روحمو
توی آیینه دیدی، حالا آشتی
دستای لرزون قلبم
میگه که دوباره برگرد
بسه دیگه این همه غم
آشتی آشتی ، دوباره آشتی . 

 

ممنون از حسین بابت نوع نگاه لطیفش .

گله

گل گلدون لب پاشور 

شمع شمعدون لب طاقچه 

گله از نبود احساس میکنه . 

 

من و اشکام دیگه آشتی  

تو قهرات بازم آشتی . 

 

شب چراغ تو اتاقم 

موج دریا تو خیالم 

اسب آزاد توی قابم 

گله از نبود چشمات میکنه . 

 

صورت باند پیچیه روحم رو 

توی آیینه نشونت دادم . 

 

پاکت خالی سیگار  

جنگ عطر و دود سیگار 

گله از نبود عطرت میکنه . 

 

 

دستای لرزون قلبم 

میگه که دوباره برگرد . 

 

بوی عطرت تو اتاقم 

رقص موهات تو خیالم  

خنده از بودن یادت میکنه .