دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

من و نازی - تابلو

توضیح : دوستانی که داستانهای من و نازی رو میخونند لطف کنند از اول شروع کنند . این داستانها اپیزودیک ولی بهم پیوسته هستندو مراحل رشد انسان را نشان میدهد 

نازی نیم نگاهی به قاب خالی انداخت . جایی که دوست نداشتم خالی از نازی باشه . دوربین عکاسی از دست من افتاده بود و لذت انداختن و ماندگارشدن یه لحظه ی ناب جای خودش رو به اضطراب داده بود

دوست داشتم گریه کنم ولی دلهره امانم نمیداد . بالاخره دل رو به دریا زدم و دیدم با دوربین شکسته که کاری نمیتونم بکنم ولی دستم و مداد رنگی و ذهنم حرفهایی برای گفتن داشتند . رقص قشنگی بود ، رقص ذهن و مداد رنگی روی کاغذ . هر چند نتیجه نقاشی بسیار دور از واقعیت بود ولی اون موقع که من بچه بودم میتونستم نازی رو توی اون قاب ببینم .

این خاطرات امروز موقع مرتب کردن زیرزمین خونه ی مامان اینها توی ذهنم اومد وقتی صدرا یه تابلو کوچولو بهم نشون داد و من اون تابلو رو با اشکام پاک کردم .

با دیدن اون تابلو قلبم گرفت و گوشم تیر کشید . انگار بازهم بابا یه خورده محکم نوازشم کرد .

یادم باشه امشب چند دقیقه با نازی تنها باشم . دلم تنگ برای بوس و بغل هم بودن و عاشقی کردن .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.