دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

پیشنهاد به خدا - 2

خدا جون خودت میدونی دوستت دارم ولی الان وقت ندارم باهات حرف بزنم فعلا با کس دیگه مشغول باش . 

کارت داشتم خودم خبرت میکنم !!!!!!

پیشنهاد به خدا -1

خدایا توی سرمای زمستون اگه بافتنی بلدی که خودت اگر هم بلد نیستی یه کلاه پشمی بگیر برای سرت . خیلی وقته که دارم میبینم توی این زمونه  

" اصلا کلاه ت پشم نداره "

دنبال راه حل

چند روزه که دارم فکر میکنم اگر یه روز بیدار شدم و دیدم همه جا تاریکه چی کار باید بکنم . 

نه اینکه خورشید طلوع نکرده باشه .  

نه اینکه پرده اتاق رو عوض کرده باشن و یه پرده ی کلفت انداخته باشند .

نه اینکه یکی برای بازی چشمهام رو بسته باشه .

نه اینکه من توی قعر چاه افتاده باشم . 

نه اینکه سیاه چالی باشه و من توش اسیر باشم .  

نه اینکه ... 

نه اینک ... 

نه این ... 

نه ای ... 

نه ا ... 

نه ... 

ن ... 

... 

 

ساده تر هر چیز دیگه یی که فکر میکنیم .  

اگر صبح بیدار شدم و دیدم کور شدم چه کار باید بکنم ؟

 

من و نازی - یاد گذشته های دور

نازی برای همه یه اسمه و برای من یه دنیا رسم . شاید نازی چیزی به دورها و اعماق ذهن من و امثال من تعلق داشته باشه و از بد حادثه  یه روز ناخواسته به اینجا اومده باشه . اومدنش رو خیلی پیش از اینها گفته بودم ولی حرف امروزم مربوط به دوران من میشه . هیچوقت با گذشته ی کسی کاری ندارم  شاید این رو از نازی یاد گرفته باشم .  

یادمه نازی تو جمله هاش از افعال ماضی استفاده نمیکرد . یعنی کاری به اون دوران نداشت و میگفت چیزی که نمیتونیم تغییرش بدیم بهتره راجع بهش صحبت نکنیم . از شونه ی سر نازی تا حالا چیزی نگفتم . نازی یه شونه ی چوبی داشت که هرروز صبح با اون موهاش رو شونه میکرد و بعد موهاش رو میبافت . همیشه موقع بافتن موهاش جلوی پنجره ی رو به حیاط مینشست . میتونستم توی حیاط روی تاب بشینم و ساعتها نازی رو نگاه کنم و اون هم موهاش رو شونه کنه . 

 یه شب موقع ی خواب من به طور اتفاقی شونه ی نازی رو شکوندم ولی به نازی نگفتم و فردای اون روز وقتی نازی شونه ی شکسته رو دید ، فقط شونه رو نگاه کرد و هیچی نگفت . از فردای اون روز هیچوقت نازی موهاش رو نبافت . هر وقت هم که ازش علت رو میپرسیدم میگفت فکر کنم اینطوری بیشتر بهم میاد .  

راستی که نازی چه قدر روحش بزرگ بود . 

اصلا بچه که بودیم روح مون بزرگ بود و انگار رابطه عکس بین روح و جسم وجود داره که اون روزها دلمون بزرگ بود و الان دلتنگیم . 

جدیدا چشمم زود کم میاره یا شاید هم چشم به چشمه خورده یا شاید تر سالیه که با هر فکری تر میشه و رودی به گونه سرازیر میشه .

دختر و پسر - پایان آشنایی

دختر و پسر روبروی هم ایستادند و به هم نگاه کردند صدای هر دو میلرزید .  

یکی آروم گفت : سلام

و اون یکی آرومتر گفت : 

برای همیشه خداحافظ

ارزان فروشی ممنوع

" ارزان فروشی ممنوع "

جمله ی بالا ، تابلوی سر در مغازه ی جواهر فروشی توی میدون بود .

توی هیچ صدف خوبی مروارید ارزون قیمت نیست . و توی هیچ خس و خاشاکی هم برلیان پیدا نمیشه . اگر کوه نورم باشم و تو سطل آشغال پیدام کنند رو پیشونیم میخوره که این الماس در سطل زباله ی فلان جا پیدا شد .

زلف رها

وقتی بارون میزنه

تو کویر خاطره

گل میده عکس تو

توی قاب پنجره

یاس پشت پنجره

سر کشید توی اتاق

به هوای بوی تو

ریشه هاش خورده به طاق

 

بوی بارون چشات

طعم تلخ گریه هات

منو بدجور میکشه

دنبال جای پاهات .

 

رنگ سرخ گونه هات

بوی عطر تو هوا

منو بدجور میکشه

دنبال زلف رهات

شرح حال

شونه هم دلتنگ سنگینی سره   

و چشم بیقرار بیقراری اشک 

چه سرسره یی گونه برای بازی اشک  

وقتی تو ، تو نباشی و من چشم براه نگاه تو باشم .

دلسرد

توی زمونه یی که عاشقی سرماخورده و عاطفه هم خمیازه میکشه ، چای خوردن کنار پنجره یی که از گرمای نفست بخار گرفته چه لذتی داره اون هم وقتی دختر کوچولوی کنار تو ، روی شیشه بخار گرفته نقاشی میکشه

حادثه

1

شب . وانت سفید با باربند زنگ زده در جاده . صدای بارون . شیشه ی بخار گرفته ماشین .  لمس شیشه ی جلو ماشین توسط تیغه ی برف پاک کن . بارش بی امان بارون . ایستادن یکباره ی تیغه ی برف پاک کن . برف پاک کن خراب .  تاریکی شب . بازی نور ماشینهای روبرو و شیشه و بارون . رادیو خارج شده از موج . پخش آهنگهای مختلف به طور نامنظم . پاکت خالی سیگار . مردی با موهای کم پشت و ته ریش . عقربه کیلومتر شمار بالاتر از صد و بیست . صدای زنگ موبایل . تصویر راننده در آینه خودرو در حال حرف زدن با شخص پشت خط . روشن شدن داخل وانت . وحشتزدگی راننده . 

روز . هوای آفتابی . خانه ی قدیمی . حیاط آب پاشی شده . دختر بچه یی در بغل مادر در حال گریه . رفت وآمد مردم با لباس مشکی . رادیو روشن . گوینده ی رادیو : باز هم بی احتیاطی یک راننده حادثه آفرید .

2

دوستهای خوب وقتی جاهای خوب مثل مجلس عزای آقا حسین (ع) یاد آدم باشند ، آدم احساس خوشنودی میکنه .

دوست خوبم ممنونم ازت .