دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

حس این روزام

عجیبه!! 

نمیدونم این حس فقط برای منه و یا دیگران هم همینطورند و من خبر ندارم . 

هرسال نزدیک های سال نو که میشه ، کنار تمام شور و شوق و خوشحالی شب عید ، یه حسی از غم تو دلم میشینه . یه بغض تو گلومه که روم نمیشه به کسی بگم و یه تری خاصی تو چشام بوجود میاد که انگار یه تنگ ایرانی خیلی نازک قدیمیه . از اون تنگهایی که با کوچکترین تنگری تکه تکه میشه و تمام آبش میریزه رو زمین . 

این حسها فقط همین سالی یه بار اتفاق میافته . غم و بغض و اشکی توام با شادی وصف ناپذیر تحویل سال . این حس از چند روز مونده به پایان سال شروع میشه و تا چند ساعت بعد از تحویل سال ادامه داره . 

الان یکی دو روزه که این حس به سراغم اومده . اصلا شاید این حس یه حس جمعیه که تو دعای تحویل سال میگیم : " حول حالنا الی احسن الحال ".  

احتمالا این آخرین پست تو سال 92 باشه . برای همین همین جا سال نو رو به همه ی عزیزان تبریک میگم و سالی پر از موفقیت برای همه ی عزیزان آرزو میکنم . 

- ببخشید اگر حرفی زدم که کسی رو ناراحت کرد . 

- کوتاهی هام رو به بزرگی خودتون ببخشید .

اگر کسی تهران اومد

سال گذشته توی وبلاگ با دوستانی آشنا شدم که همیشه قسمتی از ذهنم رو مشغول خودشون کرده و ازشون خیلی چیزها یاد گرفتم . اون چه که باعث شد این مطالب رو بنویسم موجی بود که سال گذشته همین موقع های سال راه افتاد و باعث شد تا با جاذبه های شهرهای مختلف آشنا شویم . هر یک از دوستان جاذبه های شهر خودش رو میگذاشت و دوستان دیگر رو به دیدن اون شهر ترغیب میکرد . 

اما متاسفانه امسال نه تنها این اتفاق نیفتاد بلکه حضور دوستان کمرنگ هم شد .  

اما دوستانی که در تهران زندگی میکنند یا قصد دارند تعطیلات عید رو به تهران بیایند باید بگم دیدن کاخ گلستان رو از دست ندید . فقط توضیح کوچک اینکه برای دیدن این کاخ و خیابانهای اطرافش حتما یک روز رو اختصاص بدید و از درشکه سواری و ماشین دودی سواری و خوردن فلافلهای اون اطراف هم نگذرید . 

 

پی نوشت : ببخشید هنوز عکس قرار دادن رو یاد نگرفتم وگرنه چند عکس از کاخ و جاذبه های اطرافش براتون میگذاشتم .( قابل توجه احسان و حسین که این همه تشویق کردند که وبلاگ راه بنداز ولی حمایت هاشون رو دریغ کردند .)

من و تو

چه واژه واژه های غریبی 

میان من و تو  

و آن همه دانگ تنهایی . 

 

چه سوژه سوژه های عجیبی 

میان دست  و اشک 

و موج تصویر رویایی . 

  

هجا . 

سکوت . 

میان نفس های به لب جا مانده . 

 

چه شمارش و عکس شمارش 

برای شنیدن نوای بوف تنهایی .

دل

بیچاره دل 

نه تاب ماندن دارد 

نه پای رفتن . 

 

پاهای تاول زده و 

کفش های تنگ و 

پاشنه کش های شکسته ی دل . 

 

 

سفر به سلامت  

سفر به سلامت 

دل خوری

دیشب سر یه میز که با نور شمع توی شمعدون روشن شده بود نشسته بودم و یه دل رو با کارد و چنگال به سبک کنتهای انگلیسی مثل رولت برش میزدم و میخوردم . خونی که ازش میزد بیرون ، نشون از تازگی و خامی دل بود . 

چه لذتی داشت وقتی با چشم خونی ، دلی رو میخوردم که خونی بود و لذت بخش تر ،اون وقتی بود که فهمیدم اون دلی که دارم می خورم دل خودمه . 

 

پی نوشت : 

۱ - چند وقته که دارم احساس میکنم بزرگترین جریان دروغ تو زندگیم در جریانه . این حس اونقدر قویه که دیشب قلبم داشت میایستاد .   

۲ - ببخشید که تلخ نوشتم .  

۳ - خدا کنه حسم دروغ باشه .

ماداگاسکار

نوع نگاه مون به هر اتفاقی میتونه موقعیت ما رو بسازه . واکنش ما نسبت به هر رویدادی میتونه شخصیت ما رو بسازه . امشب شبکه تماشا انیمیشن ماداگاسکار رو نشون داد و مریضی دینا باعث شد تا من برای سومین بار این کارتون رو ببینم . ( اولین بار خودم و دومین بار با صدرا و سومین بار هم امشب با دینا ) نوع نگاه الکس و مارتین به موقعیت جدید ( زندگی در جزیره ) شخصیت و نهایتا واکنش اونها رو تصویر میکنه تا جایی که الکس خطی روی زمین میکشه و مرزی برای این جزیره درست میکنه و قسمت خودش رو قسمت خوب جزیره و قسمت مارتین رو قسمت بد جزیره عنوان میکنه .

دعایی برای استاد

برای بار چندم فیلمنامه " پرده نئی " نوشته استاد مسلم بهرام بیضایی رو خوندم و باز هم مثل اولین بار لذت بردم . 

خدایا حفظ کن اونهایی رو برای فرهنگ و هنر کشورمون زحمت میکشند و از خودشون میگذرند تا ایران ایران بمونه .

خاکستری

دیگر هوا هم حوصله ابر ندارد

که ابریست

و چشم

دل

حوصله .


دیرگاهیست که آفتاب ندیده ام

و سایه

نسیم 

تاب .

دخترک نشسته بر تاب 

میرقصد موی رها .

چه خاکستری پر حجمی .

دلم میل دشت و چمنزار و دویدن دارد .

خسته ام از تکرار بی پایان تاب خوردن در هوای دلتنگی .