عجیبه!!
نمیدونم این حس فقط برای منه و یا دیگران هم همینطورند و من خبر ندارم .
هرسال نزدیک های سال نو که میشه ، کنار تمام شور و شوق و خوشحالی شب عید ، یه حسی از غم تو دلم میشینه . یه بغض تو گلومه که روم نمیشه به کسی بگم و یه تری خاصی تو چشام بوجود میاد که انگار یه تنگ ایرانی خیلی نازک قدیمیه . از اون تنگهایی که با کوچکترین تنگری تکه تکه میشه و تمام آبش میریزه رو زمین .
این حسها فقط همین سالی یه بار اتفاق میافته . غم و بغض و اشکی توام با شادی وصف ناپذیر تحویل سال . این حس از چند روز مونده به پایان سال شروع میشه و تا چند ساعت بعد از تحویل سال ادامه داره .
الان یکی دو روزه که این حس به سراغم اومده . اصلا شاید این حس یه حس جمعیه که تو دعای تحویل سال میگیم : " حول حالنا الی احسن الحال ".
احتمالا این آخرین پست تو سال 92 باشه . برای همین همین جا سال نو رو به همه ی عزیزان تبریک میگم و سالی پر از موفقیت برای همه ی عزیزان آرزو میکنم .
- ببخشید اگر حرفی زدم که کسی رو ناراحت کرد .
- کوتاهی هام رو به بزرگی خودتون ببخشید .
سال گذشته توی وبلاگ با دوستانی آشنا شدم که همیشه قسمتی از ذهنم رو مشغول خودشون کرده و ازشون خیلی چیزها یاد گرفتم . اون چه که باعث شد این مطالب رو بنویسم موجی بود که سال گذشته همین موقع های سال راه افتاد و باعث شد تا با جاذبه های شهرهای مختلف آشنا شویم . هر یک از دوستان جاذبه های شهر خودش رو میگذاشت و دوستان دیگر رو به دیدن اون شهر ترغیب میکرد .
اما متاسفانه امسال نه تنها این اتفاق نیفتاد بلکه حضور دوستان کمرنگ هم شد .
اما دوستانی که در تهران زندگی میکنند یا قصد دارند تعطیلات عید رو به تهران بیایند باید بگم دیدن کاخ گلستان رو از دست ندید . فقط توضیح کوچک اینکه برای دیدن این کاخ و خیابانهای اطرافش حتما یک روز رو اختصاص بدید و از درشکه سواری و ماشین دودی سواری و خوردن فلافلهای اون اطراف هم نگذرید .
پی نوشت : ببخشید هنوز عکس قرار دادن رو یاد نگرفتم وگرنه چند عکس از کاخ و جاذبه های اطرافش براتون میگذاشتم .( قابل توجه احسان و حسین که این همه تشویق کردند که وبلاگ راه بنداز ولی حمایت هاشون رو دریغ کردند .)
چه واژه واژه های غریبی
میان من و تو
و آن همه دانگ تنهایی .
چه سوژه سوژه های عجیبی
میان دست و اشک
و موج تصویر رویایی .
هجا .
سکوت .
میان نفس های به لب جا مانده .
چه شمارش و عکس شمارش
برای شنیدن نوای بوف تنهایی .
بیچاره دل
نه تاب ماندن دارد
نه پای رفتن .
پاهای تاول زده و
کفش های تنگ و
پاشنه کش های شکسته ی دل .
سفر به سلامت
سفر به سلامت
دیشب سر یه میز که با نور شمع توی شمعدون روشن شده بود نشسته بودم و یه دل رو با کارد و چنگال به سبک کنتهای انگلیسی مثل رولت برش میزدم و میخوردم . خونی که ازش میزد بیرون ، نشون از تازگی و خامی دل بود .
چه لذتی داشت وقتی با چشم خونی ، دلی رو میخوردم که خونی بود و لذت بخش تر ،اون وقتی بود که فهمیدم اون دلی که دارم می خورم دل خودمه .
پی نوشت :
۱ - چند وقته که دارم احساس میکنم بزرگترین جریان دروغ تو زندگیم در جریانه . این حس اونقدر قویه که دیشب قلبم داشت میایستاد .
۲ - ببخشید که تلخ نوشتم .
۳ - خدا کنه حسم دروغ باشه .
نوع نگاه مون به هر اتفاقی میتونه موقعیت ما رو بسازه . واکنش ما نسبت به هر رویدادی میتونه شخصیت ما رو بسازه . امشب شبکه تماشا انیمیشن ماداگاسکار رو نشون داد و مریضی دینا باعث شد تا من برای سومین بار این کارتون رو ببینم . ( اولین بار خودم و دومین بار با صدرا و سومین بار هم امشب با دینا ) نوع نگاه الکس و مارتین به موقعیت جدید ( زندگی در جزیره ) شخصیت و نهایتا واکنش اونها رو تصویر میکنه تا جایی که الکس خطی روی زمین میکشه و مرزی برای این جزیره درست میکنه و قسمت خودش رو قسمت خوب جزیره و قسمت مارتین رو قسمت بد جزیره عنوان میکنه .
برای بار چندم فیلمنامه " پرده نئی " نوشته استاد مسلم بهرام بیضایی رو خوندم و باز هم مثل اولین بار لذت بردم .
خدایا حفظ کن اونهایی رو برای فرهنگ و هنر کشورمون زحمت میکشند و از خودشون میگذرند تا ایران ایران بمونه .
دیگر هوا هم حوصله ابر ندارد
که ابریست
و چشم
دل
حوصله .
دیرگاهیست که آفتاب ندیده ام
و سایه
نسیم
تاب .
دخترک نشسته بر تاب
میرقصد موی رها .
چه خاکستری پر حجمی .
دلم میل دشت و چمنزار و دویدن دارد .
خسته ام از تکرار بی پایان تاب خوردن در هوای دلتنگی .