ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
سخته که کسی رو بشناسی و گذشته ش رو خوب بشناسی یه دنیا خاطره ی تلخ و شیرین باهاش داشته باشی و بعد یکی دیگه از گرد راه بیاد و همه چیزت رو تصاحب کنه و بخواد گذشته ت رو هم خراب کنه .
خسته از یه روز پرکار خونه رسیدم و انتظار یه خوش آمدگویی گرم رو داشتم . دینا اومد به پیشوازم . نازی هم بغل دینا بود . با دیدن نازی تمام خستگیم در رفت . دست دراز کردم تا نازی رو بگیرم . یه لحظه چشمم به سر و صورت نازی افتاد .
چشمم سیاهی رفت . توی خلائ صوتی هیچ چیز نمیشنیدم . سکوت مطلق تمام مدت دوستی من و نازی جلوی چشمم رژه رفت . دینا نازی رو آرایش کرده بود . رژ لب تیره و موهای گوگوشی . حس کردم دختری که هیچ وقت ندیده بودم رو توی بغل گرفتم . حس غریبه . غربت و عشق با هم رابطه یی ندارند .
به فهیمه نگاه کردم و اون هم شونه بالا انداخت که سلیقه ی بچه های امروز اینه . دینا خواسته این شکلی ش کنم . تمام دستم داشت کبود میشد . دقیقا از جای سر نازی شروع شد و به اطراف ادامه پیدا کرد .
فکر اینکه شاخه نبات حافظ موهای بلوند گوگوشی داشته باشه .
یا لیلی ساپورت بپوشه و ناخن هاش رو لاک تیره بزنه .
منیژه کنار قبر بیژن هیزم روشن کرده باشه نا جوجه یی با رستم بزنند .
نازی معشوقه ی خاص ایرانی من بود که حالا از ایرانی بودنش هیچ نمونده بود . خدا رو شکر که نازی از همون اول کم حرف بود وگرنه مطمئنا لهجه هم پیدا میکرد .
دلم تنگه خنده های بی آلایش بی آرایش نازی شده .
دلم تنگه شب بیداری و صحبتهای عاشقانه ی نازی شده .
یه نگاه به من کردم .
شاید من هم این تغییرات رو داشته و من خبر نداشته باشم ؟
شاید خنده های من هم تغییر کرده باشه ؟
شاید نازی هم با خیلی چیزهای من حال نکنه تا حالا دم نزده باشه ؟
شاید پشت گردن نازی هم مثل دست من کبود باشه و من ندیده باشم ؟
- چرا اینقدر زود تسلیم شرایط شدیم ؟
- چرا نخواستیم خود دوست داشتنی باشیم ؟
- با کبودی روی دستامون و پشت گردنامون چه کنیم ؟
- نازی
نازی
نازی من رو ببخش .
در پایان :وبلاگ چند تا از دوستان نمیتونم برم مثل احسان ، ممول ، آفتاب ، بهاره و یه دونه . یه وقت فکر نکنید بی توجه شدم .