دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

بعد حجیم دلتنگی

وقتهای تنهایی . خودت و پاکت سیگارت و نیمکت پارک . توقف زمان . ایستادن عقربه ی ثانیه شمار ساعت شماطه دار . بازگشت رو به عقب زمان . 

چادر نماز سفید مامان با چشمهای پف کرده و قرمزش و حس زبری دست پدر . بوی عطر گل محمدی توی سجاده ی مامان و عطر گل یاس توی دست بابا . سفر با پیکان استیشن قرمز . توی دل کویر . فکر جنگل شمال و جاده های پر پیچ و خم . 

بوی کاهگل که این روزها خیلیها بهش آلرژی دارند .  

دیگه کسی پشت ماشین عروس بوق نمیزنه .  

اصلا دیگه کسی پشت لباس عروس رو نمیگیره .  

اصلا لباسهای عروس غاشیه نداره .  

دیگه دامادها هم عجله یی برای به خونه رسیدن ندارند . 

دیگه باید ماسکم رو همیشه با خودم بیارم . 

بوی سرب با ریه هام سنخیت نداره .  

احساس میکنم شیمیایی شدم . 

آدرس این پارک رو نباید به کسی بدم . 

چقدر نگاههای دور و برم  سنگینه .  

چقدر غریبه م توی این شهر .  

چه بعد حجیمی داره این پاکت سیگار .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.