دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دعوتنامه

فرش تا عرش زیر پاهاته . نگاه کنی بال هم داری !فقط یه چیز میمونه . گوش ت به صدای شلیک باشه .

توی یه وقتایی همه ی درها بازه . تابلوهای راهنما خیلی خوب راه رو نشون میدن . ابر و باد و مه خورشید و فلک در کارند تا تو اراده کنی برای بال کشیدن .

برای پرواز کردن .

تا اوج رفتن .

فقط گوش ت به صدا باشه . مسجد قدیمی ته گذر دعوت نامه رو بهت نشون میده .

گفتم گوش ت باید آماده باشه . صدای موذن پیر از روی گلدسته میاد .

تقویم دلت ورق میخوره . روی ماه رمضان میایسته . یاد تابلوها میافتی . تابلوهای راهنما .

-        چند تا رمضان رو یادت هست ؟

-        چند نفر توی زندگیت بودند که الان نیستند ؟

-        چند نفر بهت التماس دعا گفتند ؟

یاد بچگی میافتی . بیدار شدن نیمه شبها با صدای دعای سحر . لذت خوردن سحری کنار مادر و پدر .

آخ که وضو گرفتن تو نیمه ی شب چه حالی میده . نجوای زیر لبت رو فقط یک نفر میشنوه :

 خدا جون ! میدونم چشمت بهمه . میدونم هوامو داری . میدونم دستم رو محکم گرفتی . خیلی چیزها میدونم و به روی خودم نمیارم .

-         ممنونم ازت که من رو هم قبول کردی .

-        ممنونم که دعوت نامه دادی .

-        ممنونم ازت که  راهم دادی . 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.