دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

من و نازی - خط فاصله

گوشه ی حیاط ، پشت در ورودی ، جایی بود که من و نازی میتونستیم بعد از ظهرهای گرم تابستون رو سر کنیم . همیشه یه قالیچه یی که هیچوقت نفهمیدم چرا بهش میگن خرسک میتونست من و نازی رو از خواب بعد از ظهر نجات بده . پشت در حیاط قالیچه پهن میشد و بالشتی و سماور و قوری و استکان و نعلبکی و باقی چیزها خونه ی من و نازی رو میساخت . اون زمونا حتی توی اسباب بازی ها هم نعلبکی بود ! اون روزها نازی کمتر میتونست به من برسه چون جودی به حدکافی زمانش رو اشغال میکرد . جودی برخلاف رشد اولیه ش دیگه رشدی نداشت و هیچوقت هم نتونست اسم  من و نازی رو یاد بگیره . اون روزا من سر ظهر میرفتم سر کار رو زود میامدم خونه و با زن و بچه م بازی میکردم . جودی برخلاف جثه ش خیلی زود مدرسه یی شد و حتی بعضی موقع ها معلم هم میشد .

جودی بچه ی خوبی بود اما با وجود این همیشه مثل یه خط فاصله بین من و نازی بود . خط فاصله یی که اگرچه دوستش داشتیم ولی باعث جدایی بین من و نازی بود . 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.