ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
گوشه ی حیاط ، پشت در ورودی ، جایی بود که من و نازی میتونستیم بعد از ظهرهای گرم تابستون رو سر کنیم . همیشه یه قالیچه یی که هیچوقت نفهمیدم چرا بهش میگن خرسک میتونست من و نازی رو از خواب بعد از ظهر نجات بده . پشت در حیاط قالیچه پهن میشد و بالشتی و سماور و قوری و استکان و نعلبکی و باقی چیزها خونه ی من و نازی رو میساخت . اون زمونا حتی توی اسباب بازی ها هم نعلبکی بود ! اون روزها نازی کمتر میتونست به من برسه چون جودی به حدکافی زمانش رو اشغال میکرد . جودی برخلاف رشد اولیه ش دیگه رشدی نداشت و هیچوقت هم نتونست اسم من و نازی رو یاد بگیره . اون روزا من سر ظهر میرفتم سر کار رو زود میامدم خونه و با زن و بچه م بازی میکردم . جودی برخلاف جثه ش خیلی زود مدرسه یی شد و حتی بعضی موقع ها معلم هم میشد .
جودی بچه ی خوبی بود اما با وجود این همیشه مثل یه خط فاصله بین من و نازی بود . خط فاصله یی که اگرچه دوستش داشتیم ولی باعث جدایی بین من و نازی بود .