ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
یه وقتایی حرف برای گفتن زیاد داری .
یه عالم بغض توی گلو .
حسرت داشتن یه گوش شنوا .
چشمات میلرزه و پر آبه .
منتظر یه جرقه تا بترکه این انبار باروت .
دعا میکنی تا یکی پیدا شه تا تمام این دردها رو بریزی بیرون .
بشکنی این بغض نشکسته رو ، روشونه هاش .
به قاعده ی دو شبانه روز حرف بزنی و نفس نکشی .
اما اون لحظه که اون دوست رو میبینی قضیه عوض میشه
یه عالم سکوت جای حرفهای نزده ت رو میگیره و فارغ از تمام غصه هات سکوت میکنی و بعد سبک میشی .
اونقدر سبک که دست اون دوست رو میگیری چرا که احساس میکنی با هر بادی از زمین جدا میشه .
درک اون لحظه لیاقت میخواد . لحظه یی که اگرچه یه آنه ولی نابه .
شکر که اون لحظه رو درک کردم .
و چه حرفاها که در سینه میماند و بازگو نمی شود ولی
لحظه نابی است لحظه بودن در کنار دوست
زیبا بود.
ناب به معنای واقعی .
لطف دارید .
سلام.
چقدر خوب نوشتید.خیلی خوب....
کاملا بیان کردید حس و حال آدمو
لطف داری . ممنون
چه لحظه ایه اون لحظه همون لحظه ی نابی که دست و پاتو گم میکنی و از سر شوق نمیدونی باید چی بگی!
واقعا نابه .