دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

بهانه ایی برای گریستن

 ابر دل تنگی تو 

تو کویر دل من  

وای 

 اگر میبارید !!!

بی نشان

مگر چقدر راه است

 میان ما و این همه عشق

که این بار هم نیامدی .

  

خاطرات خیس

از پشت پنجره

خاطرات بارانی ام را تما شا می کنم

خیس می شوند .

خیس خیس خیس .

دختری زیر باران راه میرود

وچشمانی سخت آشفته به او می نگرد

گل فروشی بیگانه

گلهایش را حراج کرده است .

پسری آنسوتر

 نامه ای را به آب می بخشد .

شاعری هست هنوز

که نه گل می چیند

و نه بر روی چمن می خوابد .

 ............

پرده بر روی نظر می افتد .

پنجره بسته شده .

خط تاری به این شیشه نشست .

خاطرات مات شدند .

خاطرات تیره شدند

همه رفتند ولی

چشم من منتظراست

دختری زیر باران راه میرود

و چشمانی سخت آشفته به او مینگرد .

بدان

بدان میان من و تو  

حرفها بسیار است . 

چه گویمت  

دهان بسته 

شب از نیمه گذشته 

و گزمه ها پشت در می خوانند . 

 

بدان هنوز از بوی عطر تو مست می شوم 

ولی هوا 

مسموم بوی باروت است . 

 

بدان میان من و تو 

فاصله ایی نیست . 

میان لبان خاموش تو و 

لبهای پر خروش من 

چقدر فاصله کوتاه است .

سراب

چرایی نیست .

دلم تنگ باران است . 

خسته ام از تکرار بی رمق آینه وار یک وهم  

توهم تلخ درخت سبز کنار یک برکه .

اشک

دیرگاهیست 

که نه چتری به سر گرفته ام و نه بارانی به تن . 

آهسته گویمت :  

" نگاه ، 

 آبستن آسمان است . "

کلام نا گفته

دهان

پر از هزار و یک کلام نا گفته

با دوستت دارم

خود را تهی از هرچه هست ، می کند .

یلدای بی سحر

ای سبز

            ای نور جاوید

دلم تنگ دستهای توست

                        یلدای بی سحر

ای یار

      ای یگانه ترین یار

ای فراسوی ذهنهای بی رمق

بمان پیشم

تا حدیث کوچ را

در سیاهی گور چال کنم .      

نشانه

شاید نشانه ایی باشد 

شاید بهایست 

شاید بهانه 

شاید هم دلتنگیست . 

میان باران و کوچه و برگ پاییزی 

پاکت سیگار و نیمکت خالی پارک و اشک 

چقدر فاصله کوتاه است .  

 

چه آه جانکاهیست . 

چتر کودکی ام باز نمی شود . 

طفلک بازیگوش  

در این هوای بی کسی 

 بی تنفس است .

برای حسین و...

یکسال است هوای خانواده ما ابریست و با هر شرایطی بارش اشک است و دلتنگی .این جمعه یکسال از کوچ میگذرد و قرار ما کنار همان سنگ سیاه است . یاد عزیزمان گرامی  

کوچ  

عجب حدیث غریبست

حدیث کوچ نا بهنگام پرستوها .

شب از میانه گذشته است

ستاره هم خواب است .

صدای مرغ حق هم گرفته است .

قناری در قفس و باغچه مادر.

چقدر واژه مادر سکوت غم دارد .

عجب رازدار است این واژه .

میان حروفش چقدر حادثه تلخ خواب است .

چقدر صدای مادر می لرزد

مگر زمستان است

میان سردی و لرزش دست

چه رابطه ایی پنهان است ؟

چشم

          درون حفره ایی پر چروک مدفون است .

چرا دو چشم مادرم

           چون انار درشت سرخ ترک خورده دختر همسایه

                   پر از آب است .