از پشت پنجره
خاطرات بارانی ام را تما شا می کنم
خیس می شوند .
خیس خیس خیس .
دختری زیر باران راه میرود
وچشمانی سخت آشفته به او می نگرد
گل فروشی بیگانه
گلهایش را حراج کرده است .
پسری آنسوتر
نامه ای را به آب می بخشد .
شاعری هست هنوز
که نه گل می چیند
و نه بر روی چمن می خوابد .
............
پرده بر روی نظر می افتد .
پنجره بسته شده .
خط تاری به این شیشه نشست .
خاطرات مات شدند .
خاطرات تیره شدند
همه رفتند ولی
چشم من منتظراست
دختری زیر باران راه میرود
و چشمانی سخت آشفته به او مینگرد .
بدان میان من و تو
حرفها بسیار است .
چه گویمت
دهان بسته
شب از نیمه گذشته
و گزمه ها پشت در می خوانند .
بدان هنوز از بوی عطر تو مست می شوم
ولی هوا
مسموم بوی باروت است .
بدان میان من و تو
فاصله ایی نیست .
میان لبان خاموش تو و
لبهای پر خروش من
چقدر فاصله کوتاه است .
چرایی نیست .
دلم تنگ باران است .
خسته ام از تکرار بی رمق آینه وار یک وهم
توهم تلخ درخت سبز کنار یک برکه .
دیرگاهیست
که نه چتری به سر گرفته ام و نه بارانی به تن .
آهسته گویمت :
" نگاه ،
آبستن آسمان است . "
ای سبز
ای نور جاوید
دلم تنگ دستهای توست
یلدای بی سحر
ای یار
ای یگانه ترین یار
ای فراسوی ذهنهای بی رمق
بمان پیشم
تا حدیث کوچ را
در سیاهی گور چال کنم .
شاید نشانه ایی باشد
شاید بهایست
شاید بهانه
شاید هم دلتنگیست .
میان باران و کوچه و برگ پاییزی
پاکت سیگار و نیمکت خالی پارک و اشک
چقدر فاصله کوتاه است .
چه آه جانکاهیست .
چتر کودکی ام باز نمی شود .
طفلک بازیگوش
در این هوای بی کسی
بی تنفس است .
یکسال است هوای خانواده ما ابریست و با هر شرایطی بارش اشک است و دلتنگی .این جمعه یکسال از کوچ میگذرد و قرار ما کنار همان سنگ سیاه است . یاد عزیزمان گرامی
کوچ
عجب حدیث غریبست
حدیث کوچ نا بهنگام پرستوها .
شب از میانه گذشته است
ستاره هم خواب است .
صدای مرغ حق هم گرفته است .
قناری در قفس و باغچه مادر.
چقدر واژه مادر سکوت غم دارد .
عجب رازدار است این واژه .
میان حروفش چقدر حادثه تلخ خواب است .
چقدر صدای مادر می لرزد
مگر زمستان است
میان سردی و لرزش دست
چه رابطه ایی پنهان است ؟
چشم
درون حفره ایی پر چروک مدفون است .
چرا دو چشم مادرم
چون انار درشت سرخ ترک خورده دختر همسایه
پر از آب است .