دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

چهار شنبه سوری

یادش بخیر . این روزها وقت خانه تکونی آدم به یه چیزهای قدیمی میرسه که میره به گذشته . گذشته و گذشتگان . این بار من با خواندن پست احسان به یاد مرحوم پدر بزرگ افتادم . پیرمرد شسته رفته ایی که عاشق امام حسین بود و حضرت عباس . آدم متدینی که هیچوقت و در هیچ شرایطی آهنگ و ریتم نمازش فرق نمیکرد .نمازش هنگام بمب بارون یادم هست . وقتی سر نماز بود و آژیر قرمز به صدا در میامد . 

اما دینش هیچ تاثیری روی سنت های ایرانیش نمیگذاشت .( یعنی باعث نمیشد سنتهای پسندیده ی ایرانی رو کنار بگذاره ) 

چهارشنبه سوری که میشد بوته میگرفت و تو حیاط میگذاشت و برای نوه ها روشن میکرد . یه گونی برنج هم توی راهرو میگذاشت و هرکی برای قاشق زنی میامد کاسه اش رو از برنج داخل گونی پر میکرد . راستی که چه رسوم خوبی داریم ما ایرانیها . شب عید و آدمهای نیازمند و رو های پوشیده شده و انفاق . بدون اینکه بفهمی به کی کمک میکردی . دری نیمه باز میشد و کاسه ایی خالی تو  میامد و پر بیرون میرفت .  

آقاجون روحت شاد .

قشنگ مثل زندگی

توضیح : برای درک درست از حس من لطفا مطلب آورده شده را با تبسم برلب بخوانید .   

- دیشب خواب دیدم مردم . 

- جدا . 

- آره . حس جالبی بود . 

- مرگ که حس جالبی نداره . 

- اتفاقا ; همه جا حضور داشتم . همه رو می دیدم و همه هم من رو می دیدند . به هر کی می گفتم من مردم ، کسی باور نمی کرد . جالبه که اون رو هم باور نمی کردند . حس آزادی رو درک کردم . حس قشنگی بود . حس قشنگ آزادی . سبک بالی رو شناختم و به درک درستی از واژه ترسناک  "مرگ " رسیدم . در گوشی و یواشکی بگم ، حس قشنگی داشت . تجربه ی قشنگی که نه بد بود و نه ترسناک . آدم دوست داره یه جورایی تجربه اش کنه . خوردن یه لیوان آب خنک توی گرمای تابستان یا خوردن یه فنجان قهوه ی تلخ و داغ پشت پنجره ی اتاق در حالی که بارش برف رو تماشا میکنی . 

- یه جوری حرف می زنی آدم دوست داره تجربه ش کنه . 

- نمی دونم . شاید این واژه ی تلخ مثل شربت استامینوفن باشه که اگرچه تلخه ولی برامون خوبه . یا شاید اون چه که دیدم در باغ سبز بوده و با واقعیت خیلی فرق داشته باشه . هر چی بود قشنگ بود . قشنگ مثل زندگی .

عجیبه

عجیبه که خدا اینقدر نزدیکه و ما بیشتر اوقات صداش رو نمی شنویم .
عجیبه که خدا اینقدر به یاد ما هست و ما بیشتر اوقات فراموشش میکنیم .
عجیبه که خدا اینقدر ملموسه و ما بیشتر اوقات فراموش می کنیم لمسش کنیم . 

عجیبه که خدا اینقدر  دست یافتنی ست و ما بیشتر اوقات غافل از حضورشیم .
عجیبه که خدا اینقدر دوستمون داره و ما بیشتر اوقات با یاد کسی دیگه می خوابیم .
عجیبه که خدا اینقدر زیباست و ما بیشتر اوقات نمی بینیمش .
خدایا خیلی چیزهای عجیبی دور برمون هست که بهش بی توجه هستیم ولی تو میدونی فراموش می کنیم نزدیکیت و ... رو .  

میدونم دستم رو محکم گرفته ایی ، آنی رهایم مکن 

زمانه غریب

عجب زمانه غریبیست . نمیدونم ، وقتی چند روز پیش وبلاگم رو راه انداختم و دیدم دوستان نظر دادن خیلی خوشحال شدم . ولی چند لحظه سکوت کردم و دقت کردم . متوجه چیز عجیبی شدم . دوستان عزیزم هیچ نظری برای عاشقانه ها نگذاشته بودن . برام خیلی عجیب بود . چند حالت برای این موضوع وجود داره که آنها را عنوان میکنم :

1-      این که عاشقانه های من آن قدر ضعیف هست که کسی نظری نگذاشته است . امید من هم به این قضیه است .

2-      شنیدن عاشقانه از کسی مثل من بعید به نظر می رسد .

3-      نسل جوان ما دنبال این قضیه نیست که اگر خدای ناکرده این باشه وای بر من و ما و آینده عشق .

عشق آن قدر غریب هست که در مواقع مهم کمتر کسی به سراغش می رود . به عنوان مثال در قرآن  هیچ کجا واژه عشق نیامده است . وقتی خود من متوجه این موضوع شدم سوالات زیادی برایم بوجود آمد . سوالاتی مثل :

1-      عشق واقعا چیز پست و شیطانیست .

2-      اگر عشق این اندازه پست هست که در قران نیامده چرا در عرفان این قدر از عشق دم زده می شود .

3-      عشق آنقدر پر رمز و راز است که خدا آن را در ابهام قرار داده  تا هر کسی لاف عاشقی نزند .

به نظر من باید حالت سوم درست باشد چرا که خیلی از چیزهای مهم در ابهام قرار دارد . خدا خواسته با این کار ، انسان را به کاوش و تحقیق وا دارد و به اصطلاح قدیمی ها راحت الحلقوم نباشد .

می دانم سخنانم بسیار از هم گسیخته است . علت ، ذهن پریشان است و این اتفاق عجیب . ببخشید .