دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

اخ که دلم بد گرفته

الان دارم مینویسم ولی اشک توی چشمام قدرت دیدم رو کم کرده . صدای ویگن توی گوشمه . انگار گوشه ی اتاق وایستاده و با گیتار قدیمیش برام میزنه و دوتایی با هم زمزمه میکنیم :

" مردم اما گریه کردم 

گریه ی مرد قصه داره ... "

شاید همین ترانه هست که باعث شده حرفهام رو کمتر قورت بدم و گریه م رو راحت تر بریزم .

دل تنگ دیدن فیلمم

چه خوب بودند ابرهای قدیمی

چه حرف گوش کن

شاید هم ترسو

با یه تشر مرحوم شکیبایی کنار میرفتند *

کاش بودی شکیبایی .

جات این روزها خیلی خالیه . نبودت توی سینمای غبار گرفته این روزها شدیدا خالیه .

ببخشید که حرفهام از همه جا و همه کس هست . قدرت تفکیک و طبقه بندی ندارم





* - فیلم پری شکیبایی به ابری که جلوی خورشید امده میگه : " برو کنار . بذار بتابه . "

خداجون خدایی ت رو شکر

خدایی خدا رو شکر

تنهایی خودم رو عشقه

وقتی امروز تو یه پی ام ننه سرما با بوتاکس بهار جون شده بود ، خنده ام که نگرفت ، اشک هم ریختم . دوست داشتم ضجه بزنم و روم نشد .

خداییت رو شکر . ته این کوچه بن بست دسته عزاداری گیر کرده و داره با شور و حرارت ادامه میده ، عمریه دل خوش کردیم به بالاخره یی که صدای ساز و سرنا از کوچه ی ما هم بلند شه و دختر ترشیده ی محله ی ما هم عروس شه . 

خداجون نمیخوای قفل دهانت رو باز کنی و بگی کی توی کوچه ی ما عروسی میشه

دود کباب

همه خوبند و ملالی نیست

زن و فرزند 

پدر و مادر

دور و بریا و فک و فامیل

به جز یک نفر


پشت پنجر بارون میباره و اینور پنجره سیله که دنیام رو داره زیر و رو می کنه 

گلوگیره ، این بغض نامراد . میسوزه این چشم و اب کباب شدنش بد دل رو میسوزونه 

شاید هم از دود کباب شدنشه که چشمام می سوزه


بارون پشت شیشه هم تاثری رو این حال خراب نداره  

 

بی حرف اضافه

اونقدر تلخم که با یه دو من عسل هم نمیتونم خودم رو تحمل کنم .

اونقدر تلخ که نمیخوام خودم رو حتی تو آینه ببینم .

اونقدر زهرماری که حضورم هم میتونه یه مجلس عروسی رو تبدیل به عزا کنه

اونقدر سیاه شدم که میتونم سفیدی یه دنیا رو خاکستری کنم



با تو هستم

اره با تو هستم که سرزده اومدی تو این مهمونی، بپا دلگیر نشی از من

بپا به تریج قبات بر نخوره

بپا روحیه ت خراب نشه

بپا مثل من نشی 

بپا غم مهمونت نشه


حالا از ما که گذشت

بپا کس دیگه ویروسی نشه  

زلف بر باد بده

زلف به میخانه مبر

نام نبر ، باده مبر 

سربه سر یار منه

دیده ی بیمار مبر


زلف بر باد بده 

دیده ی من چاک بده

روز و شبم باده بده

دیده ی خمار مبر


روز به رهت خاک شوم

کی ز غمت پاک شوم ؟

سایه وشی ساده بیا

باده بیار جام مبر


دل همه پا بند توست

لول وش است مست توست

روی بنما به من

سایه ز بامم مبر


دل همه در راه توست

بی سر و پا رام توست

دیده به راه است عزیز

پای ز راهت مبر


شوناور اوداری*

دلم برای باران و بوسه و پرسه تنگ است 

دلم برای قدم زدن و حرف زدن و سیگار کشیدنهای پیاپی تنگ است 

دلم برای کز کردن کنار تهافی و خوردن لبو و باقالی تنگ است .

امسال موفق نشدم بابانوئل رو ببینم .

امسال شب کریسمس برخلاف سالهای پیش بدون برف بود .

برای دیدن بابا نوئل باید یک سال تحمل کنم .

دیشب برخلاف سالهای پیش تو محله مون نبودم و موقع تحویل سال میلادی سرکار بودم .

شاید باید دلخوش کنم به عکس یادگاری با درخت کاج تو مغازه آرمن یا خونه هایریک .

راستی نمیدونم آناهیت الان چکار میکنه . 

آناهیت شوناور اوداری*



* -به زبان ارمنی یعنی عیدت مبارک

محمدیه

عجیبه دل بستن به مشتی خاک که تا پیش ازاین ندیده بودیش .  

عجیبه ارام شدن تو مکانی که توی ذهنت ناشناخته ست . 

عجیبه خو گرفتن با آدمهایی که توی عمرت ندیده بودیشون .

دقیقا محمدیه رو میگم . جایی که تا دو سال پیش فقط اسمش رو شنیده بودم و هیچگونه تعلق خاطری بهش نداشتم . خانه ی پدری پدر بزرگی که خود پدرم هم سایه یی ازش رو تو ذهن داره .  

محمدیه نایین  رو دوست دارم . چراش رو شاید باید تو آرکتایپم جستجو کنم . شاید تو خاطراتی که پدر بزرگم داشته و این خاطرات از طریق وراثت به من رسیده . 

خاطره و وراثت ؟ 

واقعا شاید خاطرات هم مثل رنگ چشم و هیکل به نسل بعد منتقل شن . 

شاید برای همین انتقال خاطرات باشه که تا اسم رقیه میاد دینا گوشش رو میگیره و میزنه زیر گریه . 

شاید برای همین انتقال خاطره ست که کوچه های قدیمی و دیوارهای کاهگلی محمدیه نایین غربت کوچه و درب چوبی و آتش رو یاد آدم میاره. 

اگرچه قرار بود سفرم کوتاه باشه ولی حس خوب محمدیه باعث شد تا بیشتر بمونم و به آرامش برسم .

دلم برای محمدیه تنگه

چند روزیه که دلم اشک میخواد

زار زار

بلند بلند

یه جای دنج و تنها

شاید همه ی اینها دلیلش رو تو یه جا بتونم پیدا کنم

یه حسینیه به قدمت زیاد 

وسط یه محله ی قدیمی توی کویر نایین


خدا کنه قسمت بشه و برم


بهانه

پری دریایی بهانه یی بود برای عشق انسان . 

بارون بهانه یی برای سرک کشیدن کرمهای خاکی 

خیانت بهانه یی برای شکستن دل 

تو بهانه یی برای رقصیدن روح

من بهانه یی برای گریستن


دنیا پر از بهانه ست فقط باید بهانه مون رو پیدا کنیم

من بیرون من

من درون من رو خوب شناختم  ولی امان از این من بیرون من . امروز وقتی یه کلید کنار خودم دیدم فهمیدم قضیه چیه .یه منی بیرون من هست که من رو توخودش اسیر کرده و بعد از قفل کردن درب زندان ٬ کلیدش رو قورت داده . من بیرون من هم مثل من دیکتاتوریه که دومی نداره . خوشحال شدم از پیدا کردن کلید ولی چه فایده که قفل این زندون هم مثل باقی زندانها یه طرفه ست . امروز یه خبری خوندم که جای امیدواری هست . مشکل من فقط رسیدن به سوراخ ازونه .  اگه خودم رو به اون سوراخ برسونم میتونم از این زندان فرار کنم