-
قربان
شنبه 12 مهرماه سال 1393 12:08
ذبح اسماعیل ! عجیبه که ابراهیم میشه سمبل رضا و اطاعت وقتی کاری رو میکنه که توی زمان خودش جزیی از رسوم عادی بوده . زمانی که قربانی کردن فرزند یک امر عادی و معمولی بود ، ابراهیم کاری میکنه که امروز ما بخاطر از بین رفتن ایین رسم ، کار بزرگی می دونیم . شاید براساس خوابی من گوش دخترم دینا رو قرار بشه سوراخ کنم و زمانی که...
-
بابا نان داد !!!
چهارشنبه 9 مهرماه سال 1393 12:36
امروز ناخواسته یاد کلاس اول دبستان افتادم . یاد درسهایی که ما خیلی ساده از کنارشون رد شدیم و بدون اینکه بفهمیم فقط یاد گرفتیم از روشون ، بخونیم و بنویسیم . یاد درسهای فارسی که بعد از لوح نویسی یاد گرفتم و نفهمیدم : " بابا آب داد " و " بابا نان داد " . این دو جمله که اولین و دومین جمله های یاد گرفته...
-
به مناسبت امروز
سهشنبه 1 مهرماه سال 1393 11:32
امروز صدرا رو بردم مدرسه . حس و حال پدر و مادرها در برابر روز اول مهر جالب بود . بعضی خودشون گریه میکردند و بعضی که انگار اومدن عروسی و بعضی همچین از دوران تحصیلشون صحبت میکردند که برای من جالب بود . توی ماشین نشستم که برم سرکار . تا سازمان تو فکر بودم . یاد دوران گند مدرسه ی خودم افتادم . چقدر سخت و تلخ بود: - ترور...
-
خلاقیت
یکشنبه 30 شهریورماه سال 1393 09:00
خدایا خلاقیت هم چیز خوبیه . یه لالیگایی ، لیگ برتری چیزی برای جذب و تشویق مخاطب بد نیستا !!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
رسوایی
چهارشنبه 26 شهریورماه سال 1393 09:00
وقتای بیقراری چقدر راهه بین ما و اونی که باید کنارمون باشه . اونی که کنارمون نباشه ، پمپاژ قلب کند میشه و با بودنش ضربان قلبمون و زندگی و زمان تند میشه . انگار زمین و زمان قصد دارند زمان کوتاه شه . اونقدر که عشرت از یادمون بره . راستی که ضربان زندگی از سحر به بعد چقدر سریعه . چقدر اشک دلتنگی شیرینه . واقعا شیرینه یا...
-
شرح حال
یکشنبه 23 شهریورماه سال 1393 12:31
چندروزه که قسمتی از یک ترانه توی ذهنم بازی میکنه . هرکاری میکنم نمیتونم تکمیلش کنم . نه اون رو و نه باقی نوشته هام رو ولی امروز ساعت شش صبح با فکر همین ترانه بیدار شدم و بنا به عادت قدیمیم رفتم حمام و اومدم . وقتی لبه ی تخت نشستم فهیمه ازم پرسید چمه و من همون قطعه رو خوندم : دلم دریا میخواد بانو دوتا دست و دوتا پارو
-
مثل دود سیگار
یکشنبه 16 شهریورماه سال 1393 00:10
وقتایی که وقت رفتنه . مکث دلتنگی عکس ماه توی حوض خونه ی آقاجون . سر رفتن دیگ حوصله روی اجاق خواب شنا روی ابرها و زیرآبی با ستاره ها . رقص آتش گردون دور دستای دختر بچه پک زدن به قلیون بی دود سوت قطار آزارم نمیده . حس سیال ، مثل دود سیگار . چمدونهای بزرگ جلوی پا رو میگیره . یه کوله پشتی جمع جور . درک اکسیژن خالص . صدرا...
-
بن بست ذهنی
چهارشنبه 12 شهریورماه سال 1393 20:31
چند روزه که گیر افتادم . به یه بن بست فکری و ذهنی رسیدم . گیر کردم بین اسلام و فلسفه ی اسلامی . بین دو مقوله یی که اگرچه دوستشون دارم و همه جور مورد تاییدم هستند ولی در خیلی از جاها باهم در تناقضند . تناقضی که شاید خیلیها درکش کردند ولی جرات به زبان اوردنش رو نداشتند . - وقتی بوعلی سینا به عنوان پدر فلسفه مشاء کمال...
-
مرز
یکشنبه 9 شهریورماه سال 1393 00:01
پرواز ؟ صعود ؟ سقوط ؟ مفهوم مرگ و زندگی . درک لحظه ی رسیدن . اصلا کدوم درسته ؟ وقتی از جایی میریم ، میریم از اونجا یا میآییم جای دیگه ؟ مرز رفتن و اومدن چیه ؟ اصلا مرزی وجود داره ؟ فکر میکنم این دو تو دل هم هستند . هست این به هست دیگریه . یا هستش در نه هست دیگری .
-
صفر مرزی
چهارشنبه 5 شهریورماه سال 1393 08:00
بعضیا صفر مرزی ند . آره صفر مرزی . متعلق به هیچ کجا نیستند . نه اینکه هرجایی باشند . نمیتونی بهشون تکیه کنی . دیده میشن و سطح دارند ولی حجم نه . مثل سایه درخت . مثل خواب که عینیت داره . مثل عکس دریا . مثل پری دریایی
-
دلخوشم
شنبه 1 شهریورماه سال 1393 09:25
دل چه ریش و زخم ز خویش و دلپریش و من به پیک زدن ز خون دل دلخوشم . یار غار و دوست ما و یار مار و من به پک زدن به دود دل دلخوشم . قصه ی سکوت و ساختن تابوت و نعش روی دوش و من به رک شدن به قبر دل دلخوشم . من به سنگ نوشته ها و دل نوشته های رو سنگ قبر دل دلخوشم . من به بودن کلام دل اسم دل حرف دل دلخوشم . من یه عمره که پوچم...
-
من و نازی - بحران
چهارشنبه 29 مردادماه سال 1393 17:01
چقدر خوبه که آدم بتونه با کسی باشه که ازش سوء استفاده نکنه . چقدر خوبه آدمها حرف و عملشون یکی باشه چقدر خوبه آدمها یادشون نره با کی دارند صحبت میکنند و چی دارند میگن . دوست ندارم حتی یه آدم بزرگ رو تو زندگیم راه بدم . راستی چرا این آدم بزرگا اینقدر زود یادشون میره . من اون روز یکی دیگه از اسرار زندگی رو کشف کردم و اون...
-
تف به این تاریخ
سهشنبه 28 مردادماه سال 1393 13:16
آ خ که چه روزیه این روز . تاریخ چه قدر غصه داره و شرمنده ی کل دوران به خاطر این روز . چه قدر سرنوشت ها که توی 28 مرداد32 عوض شد .
-
عاشق ، عشق و معشوق
یکشنبه 26 مردادماه سال 1393 14:20
چندوقته به یاد محمد صالح علاء میافتم . یاد اون وقت که استادمون بود و بیش از بازیگری انسانیت یادمون میداد . حرفاش از جنس شعر بود و عشق . همیشه میگفت عشق ، اول و دوم و سوم و چهارم نداره . عشق فقط عشقه . طول کشید تا این رو فهمیدم . مطمئنا خود استاد هم برای درک این موضوع مهم ، انرژی زیادی گذاشته بود . درک درست از عشق و...
-
حس نزدیک به دوری تو
پنجشنبه 23 مردادماه سال 1393 00:29
- قهوه ی تلخ و داغ - زل زدن به قاب عکس عروسی - روشن کردن پشت هم سیگار - خاروندن سر و - ... خیلی چیزهای دیگه ، فایده یی نداره اگر تو کنارم نباشی . پی نوشت : - فکر میکنم باید کم کم عادت کنم دو هفته یی یک شبانه روز مجرد باشم .
-
من و نازی - فریاد
شنبه 18 مردادماه سال 1393 09:51
نون الف ز یا . نون الف ز یا . نون الف ز یا . نون الف ز یا . - تا کی سر کنم با تو که سکوت کرده و میخندی ؟ - تا کی چشم به چرخونم و حرف بزنم و سکوت کنی ؟ - اصلا تا کی تو رو دنبال خودم بکشونم ؟ - اصلا جه معنی داره تو همیشه دنبال من باشی ؟ - میدونی دستم درد میکنه . دوست ندارم رو دستم سرت رو بگذاری . نازی داشت نگاه میکرد و...
-
قلیون کشی حرام !!!!!!!!!!!!!!!!
سهشنبه 14 مردادماه سال 1393 16:37
- چقدر زود اتفاق میافته . - چقدر زود همه چیز عوض میشه . - چقدر زود نظریه ها رد میشه . - چقدر زود تکراری میشی . - چقدر زود همه چیز رنگ میبازه . - زودتر از این که متوجه بشی . - زودتر از این که بخوای دفاعی بکنی . - زودتر از این که حرفهات رو بزنی . - زودتر از این که اشک چشمت رو پاک کنی . - زودتر از این که شعر نیمه کاره ت...
-
من و نازی - خط فاصله
شنبه 11 مردادماه سال 1393 00:10
گوشه ی حیاط ، پشت در ورودی ، جایی بود که من و نازی میتونستیم بعد از ظهرهای گرم تابستون رو سر کنیم . همیشه یه قالیچه یی که هیچوقت نفهمیدم چرا بهش میگن خرسک میتونست من و نازی رو از خواب بعد از ظهر نجات بده . پشت در حیاط قالیچه پهن میشد و بالشتی و سماور و قوری و استکان و نعلبکی و باقی چیزها خونه ی من و نازی رو میساخت ....
-
یه نتیجه
چهارشنبه 8 مردادماه سال 1393 08:51
وقتی تو نوجوانی خوندن مولانا رو شروع کردم اول شعرهای آشناش رو خوندم . خوندن " نی نامه " و غزل " بنمای رخ " حال و هوای دیگه یی داشته و هنوزم داره . اون وقتا نگاهم فقط به ظاهر کلمات بود و معنا و عمقش رو نمیفهمیدم مثلا وقتی میرسیدم به بیت : دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم...
-
برای این عید خوردنی
دوشنبه 6 مردادماه سال 1393 21:00
عید سعید فطر واقعا واقعا مبارک قصد تخریب ندارم واقعا برای خودم سواله . با خیلی آدمها هم که به لحاظ دینی خیلی مقام والایی هم دارند گپ و گفت زدم ولی درک نکردم . فهم این که ماه رمضان شروع میشه و به عنوان یک ماه مبارک به پیشوازش میریم و با تمام شدنش جشن میگیریم و خوشحالیم غیر منطقیه . برام عجیبه که یه چیز خوب اگر خوبه...
-
قاق
شنبه 4 مردادماه سال 1393 12:35
- نوزاد قاقه ، به زور سینه دهانش میگذارند وقتی هر رو از بر شناخت سینه رو تلخ میکنند که نخور . - خردسال قاقه ، شب مادر پیش خودش میخوابونه وقتی به آغوش مادر عادت کرد مجبورش میکنند تو اتاق خودش بخوابه . - کودک قاقه ، میشوننش پای تلویزیون و خودشون میرن دنبال یلدری تلدری وقتی فهمید این جعبه چکار میکنه محدودش میکنند که نبین...
-
درک عشق
پنجشنبه 2 مردادماه سال 1393 00:01
نمیدونم درک کردی یا نه . بعضی آدمها هستند که وقتی باهاشون آشنا میشی خیلی زود احساس میکنی یه عمره که تو زندگیت بودن و حال و هوات رو درک میکنند . مثل آیدا و شاملو . شاملوی خوشگذران وقتی به آیدا میرسه توقف میکنه. مکث میکنه و عاشق میشه . شاملوی پریا میشه سراپا عشق . شاملو داسش رو میگذاره و شونه بر میداره . قلمش دیگه از 28...
-
نشونه های گریه
دوشنبه 30 تیرماه سال 1393 14:04
- خش گیرهای موجود توی بازار روی صدایم بی تاثیره . - چقدر به در و دیوار خورده این تارها که صدایم گرفته . - چقدر تو سر این صدا میخوره اگر صافکار و نقاش با بتونه سراغش بیان . - راستی ! چرا وقتی صدا میلرزه آدم گریه ش میگیره . راستی صدرا هم با یه شعر رپ آپه .
-
عینک آفتابی
یکشنبه 29 تیرماه سال 1393 14:24
یادم باشه با تمام پول تو جیبیهام برای تمام مردم شهر عینک آفتابی بخرم . عینک آفتابی بخرم تا چشمم به چشم هیچ انسانی نیافته . چشم به چشم هیچ انسانی نشم تا نکنه چشمی رو آشنا ببینم . چشمی رو آشنا نبینم که بخوام حرفی از حرفهای دلم رو بهش بزنم . حرفهای دلم رو نگم که محکوم نشم . محکوم نشم تا مجبور به گریه نشم . مجبور به گریه...
-
آن
جمعه 27 تیرماه سال 1393 12:54
یه وقتایی خوابت میاد . دوست داری بی هیچ ارتباطی با هستی ، فقط بخوابی . تنها محل اتصالت به این جهان ، همون قسمتهایی از بدن که روی تشک هست ، باشه . یه سکوت مطلق تو تاریکی مطلق . ذهن به خلاء برسه و توی سکوت و تاریکی بی انتها بخوابی . بعد از مدت زمانی که بیدار میشی هیچی نمیدونی . نمیدونی کی هستی ؟ کجایی ؟ ساعت چنده ؟ هنوز...
-
حرف این شبها و شبهای دیگه
چهارشنبه 25 تیرماه سال 1393 10:16
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را . التماس دعا به قول دوستی که ازش دیگه بیخبرم " یا حق "
-
عادت
دوشنبه 23 تیرماه سال 1393 15:43
شاید ... نه ! باید عادت کرد ! به کرکره ی کشیده ی دکان چشمانت .
-
عاشورای قدیم
یکشنبه 22 تیرماه سال 1393 09:23
روستای مهران از توابع طالقان است . این روستا مردمی دارد اهل ذوق ، هنر مند و هنردوست . از مفاخر مهران عبدالمجید درویش ( خوشنویس شکسته نستعلیق و عارف عصر شهیر ) است . آنچه که در این روستا بسیار مورد توجه هست ، نمایش آیینی تعزیه ست که بنا به قولی که در برنامه ی روی موج فرهنگ دادم به اختصار توضیحی بر اجرای تعزیه در این...
-
دام بنه
شنبه 21 تیرماه سال 1393 08:18
دام بنه راه دلم بند شود پای دلم چشم شود دل به دلم اشک شود دیده دلم دل که نشست دام تو دیده شود رام تو گام نهد بام تو پر نکشد ز بام تو دل همه در بند توست سایه وش است . جلد توست سلسله بند بند توست بس که دلم اهل توست دیده و دل تنگ توست شهره صفت مست توست بی دل و پابست توست ورد لبش هست توست
-
وقتی گل میدیم
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1393 11:27
خیلی از دوستان میدونند که من کاکتوس دارم و با این گیاهان ظریف ( البته بعضی شون اندازه ی یه انسان شده ) خیلی حال میکنم . سال گذشته بود که کاکتوسی هدیه گرفتم که مثل گیاه الووراست به همین دلیل بهش میگیم آلوورا ( برای هرکدوم از کاکتوسهام اسم گذاشتیم مثل هوشمند ، مرجان ، گل چینی و شیپوری ) . خلاصه این که امروز صبح وقتی...