-
حرفهای گوسفند سفید - بازگشت
پنجشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1393 00:10
با گرم شدن هوا سر و کله یه دوست ناخونده ی قدیمی پیدا شد . دیشب خواب بودم که با صدای کسی که به پنجره میزد از خواب بیدار شدم . مورفیوس بود . همون گوسفند سفیدی که میتونست مثل آدمها حرف بزنه . داشتم سرم رو میخاروندم که شروع به حرف زدن کرد . از کوچ گفت و مهاجرتش به نقاط گرم سیر و بازگشتش به اینجا . البته از صحبتاش معلوم شد...
-
من و نازی - بارون
دوشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1393 16:41
بارون این چند روزه من رو با خودش برد به گذشته های دور . بارون و بالکن و کودکی و اقاقیا و ناااااززززی . یاد روز عروسی . یاد لباس عروسی که مامان براش دوخت و به محضی که لباس به تن نازی رفت ما دویدیم به حیاط . بارون میاومد . تند و بی امان . هنوز صدامون توی گوشمه . من و نازی دست تو دست هم میچرخیدیم و میخوندیم : بارون میاد...
-
تو ، من
جمعه 5 اردیبهشتماه سال 1393 14:00
تو یه ابر سنگین من یه دشت تشنه تو پر از بهاری من همیشه پاییز تو همیشه بالا من همیشه پایین تو پر از غروری من پر از نیازم تو باید بباری من باید بنالم بیا و این بار بشین کنارم بمون تو پیشم بمون کنارم بیا و این بار سفر نرو تو همین جا پیشم بشین ، بمون تو پر از شکستم پر از غم هستم پر از گلایه پر از غم هستم . همیشه تنها...
-
گندمزار
چهارشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1393 11:20
دو دست خوشه چین من تو گندمزار موهاته توی این بارون نم نم مثل طاقی رو چشماته . کجا بارونی شد گونه ات کجا ابری شد احساست چرا دلواپسی عشقم بیا امشب به دربارت . باید بارید مثل ابر باید جاری مثل رود شد باید سرسخت مثل کوه بود باید مثل پلنگها بود . نگو که بی کس و کارم همه دنیامی تو عشقم یه دنیا روبروم باشه جلو شون مثل کوه...
-
آینه
پنجشنبه 28 فروردینماه سال 1393 17:08
آینه هم پیر شد زار و زمین گیر شد از خودش هم سیر شد وای چقدر دیر شد . دل همه پر درد شد باز دلم نرد شد ماه برش گرد شد وای ، چه زود مرد شد. دل همه دلگیر شد دانه زمین گیر شد کولی برم میر شد این دل من پیر شد .
-
باز هم ...
دوشنبه 25 فروردینماه سال 1393 21:48
باز هم شنیدیم صدای خردشدن استخوانهای سخت رابطه زیر رینگهای زنبوری مدرنیته . و باز خندیدیم در قابهای مصنوعی یادبودی برای پیج خود در فیسبوک .
-
با تو هستم قاتل
جمعه 22 فروردینماه سال 1393 23:41
فهیمه خانم میدونم که هیچوقت فکر نمیکردی لو بری . من هم هیچوقت فکر نمیکردم اینقدر سنگ دل باشی . اون لحظه فکر میکردم میخوای من رو ببوسی . مخصوصا وقتی حالت اطرافیات رو دیدم که میخوان دست بزنند . خدا رو شکر تمام دوربینها لحظه ی قتل رو ثبت کردند . پی نوشت : - نوشته ی بالا صحبت شمع تولد فهیمه بود با فهیمه . فهیمه جان تولدت...
-
لایک
چهارشنبه 20 فروردینماه سال 1393 23:58
دیرگاهیست که پستچیان شهر به کنج دخمه های نمور قهوه خانه ی ته گذر خزیده اند . دیگر هیچ پاکت نامه یی تولید نمیشود و تمام تمبرها در قاب آلبوم پسر بچه میچسبند . دیگر حتی تمبرها هم چسب ندارند . کارت پستالهای خاک گرفته دستی برای نوازش را آرزومندند . دیگر سال نو هم با پاکت نامه و کارت پستال شروع نمیشود . بیچاره لیلی که هیچ...
-
خانه ی پدری
یکشنبه 17 فروردینماه سال 1393 15:17
جشنواره ی فجر بهانه یی بود برای دیدن فیلم خانه ی پدری ، آخرین فیلم کیانوش عیاری . فیلمی که به رغم ساخت مناسب جایزه یی رو دریافت نکرد . با جایزه نگرفتن این فیلم تئوری فیلمهای خوب جایزه نمیگیرند برام رنگ گرفت . فیلم خانه ی پدری با ساختاری کاملا منحصر به فرد ، بسیاری از تابوهای ذهنی مخاطب رو میشکنه و مدتها فکر رو مشغول...
-
شاید
دوشنبه 11 فروردینماه سال 1393 19:42
شاید مشکل روانی داشته باشم و خودم خبر نداشته باشم . شاید اصلا همه اینطور باشن و به کسی نگن . شاید دیگران فکر میکنن اگر بگن بقیه بهشون بخندن . شاید تو هم مثل من باشی یا شاید من مثل تو باشم . شاید هم من ، تو باشم و یا اینکه تو من باشی . شاید زندگی تکرار من باشه جلوی آینه . اگر اینطور باشه تکرار احمقانه اییه . اگر اینطور...
-
دچار
پنجشنبه 7 فروردینماه سال 1393 00:01
- سال گذشته همچین روزی مطلبی نوشتم به اسم " روزهای های لایتی " . - امروز یاد جوونی افتادم و اون روزهایی که به اصطلاح ، عشق در خونه رو زده بود و حاصل پریشان حالی ، نوشته شدن شعرهای سهراب سپهری روی شلوار لی بود . از بین تمام شعرهای نوشته شده ، شعر دچار ، های لایت شده است . - سهراب میگه دچار یعنی عاشق ... -...
-
عشق یه سره ، ...
دوشنبه 4 فروردینماه سال 1393 10:16
جمله ی معروفی مسعود کیمیایی داره که میگه : " عشق یه سره ، مایه دردسره . " از بعد اون فیلم این جمله ی قشنگ و طبیعتا مخصوص اون شخصیت خاص فیلم ، افتاد تو دهن مخاطبها و بعد از اون آدمهای دیگه تا جایی که تا کوچکترین کم توجهی از معشوق میدیدند ژست آدم های روشنفکر و عشق فیلم میگیرند که ، به قول مسعود کیمیایی :...
-
ریگ به صحرام تو را
یکشنبه 3 فروردینماه سال 1393 08:58
شهره تویی شهر تویی دام تویی بند تویی جام تویی نام تویی مست منم مست بی نام منم مست به یک نام منم بند نگشای ز پام . شهره ی این شهر تویی دام دل بند تویی جام می ناب تویی مست تماشا منم مست بگذار مرا . خنده تویی اشک منم شور تویی شر منم گل تویی خار منم باد تویی خاک منم ریگ به صحرام تو را . دیده همه بند شد محو به روبند شد...
-
حس این روزام
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1392 14:38
عجیبه!! نمیدونم این حس فقط برای منه و یا دیگران هم همینطورند و من خبر ندارم . هرسال نزدیک های سال نو که میشه ، کنار تمام شور و شوق و خوشحالی شب عید ، یه حسی از غم تو دلم میشینه . یه بغض تو گلومه که روم نمیشه به کسی بگم و یه تری خاصی تو چشام بوجود میاد که انگار یه تنگ ایرانی خیلی نازک قدیمیه . از اون تنگهایی که با...
-
اگر کسی تهران اومد
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1392 16:03
سال گذشته توی وبلاگ با دوستانی آشنا شدم که همیشه قسمتی از ذهنم رو مشغول خودشون کرده و ازشون خیلی چیزها یاد گرفتم . اون چه که باعث شد این مطالب رو بنویسم موجی بود که سال گذشته همین موقع های سال راه افتاد و باعث شد تا با جاذبه های شهرهای مختلف آشنا شویم . هر یک از دوستان جاذبه های شهر خودش رو میگذاشت و دوستان دیگر رو به...
-
من و تو
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1392 16:58
چه واژه واژه های غریبی میان من و تو و آن همه دانگ تنهایی . چه سوژه سوژه های عجیبی میان دست و اشک و موج تصویر رویایی . هجا . سکوت . میان نفس های به لب جا مانده . چه شمارش و عکس شمارش برای شنیدن نوای بوف تنهایی .
-
دل
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1392 10:21
بیچاره دل نه تاب ماندن دارد نه پای رفتن . پاهای تاول زده و کفش های تنگ و پاشنه کش های شکسته ی دل . سفر به سلامت سفر به سلامت
-
دل خوری
شنبه 17 اسفندماه سال 1392 17:35
دیشب سر یه میز که با نور شمع توی شمعدون روشن شده بود نشسته بودم و یه دل رو با کارد و چنگال به سبک کنتهای انگلیسی مثل رولت برش میزدم و میخوردم . خونی که ازش میزد بیرون ، نشون از تازگی و خامی دل بود . چه لذتی داشت وقتی با چشم خونی ، دلی رو میخوردم که خونی بود و لذت بخش تر ،اون وقتی بود که فهمیدم اون دلی که دارم می خورم...
-
ماداگاسکار
پنجشنبه 8 اسفندماه سال 1392 21:30
نوع نگاه مون به هر اتفاقی میتونه موقعیت ما رو بسازه . واکنش ما نسبت به هر رویدادی میتونه شخصیت ما رو بسازه . امشب شبکه تماشا انیمیشن ماداگاسکار رو نشون داد و مریضی دینا باعث شد تا من برای سومین بار این کارتون رو ببینم . ( اولین بار خودم و دومین بار با صدرا و سومین بار هم امشب با دینا ) نوع نگاه الکس و مارتین به موقعیت...
-
دعایی برای استاد
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1392 23:52
برای بار چندم فیلمنامه " پرده نئی " نوشته استاد مسلم بهرام بیضایی رو خوندم و باز هم مثل اولین بار لذت بردم . خدایا حفظ کن اونهایی رو برای فرهنگ و هنر کشورمون زحمت میکشند و از خودشون میگذرند تا ایران ایران بمونه .
-
خاکستری
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1392 10:50
دیگر هوا هم حوصله ابر ندارد که ابریست و چشم دل حوصله . دیرگاهیست که آفتاب ندیده ام و سایه نسیم تاب . دخترک نشسته بر تاب میرقصد موی رها . چه خاکستری پر حجمی . دلم میل دشت و چمنزار و دویدن دارد . خسته ام از تکرار بی پایان تاب خوردن در هوای دلتنگی .
-
طرح
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1392 23:16
ای کاش گل کاشته بودیم به جای " به درک " جلوی آینه های رویم و رویت .
-
کمی بیشتر از یه کم اندیشه
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1392 21:28
چند وقتی هست که دوباره دارم کتابی از جنس مهربونی میخونم . کتابی که پر فروش ترین و پر تیراژ ترین کتاب دنیا در طول تاریخ چاپ هست . کتابی که لقب اولین کتاب چاپی دنیا رو یدک میکشه . درسته . فرصتی دست داد برای خواندن دوباره ی انجیل . کاری به نوع ادبیات و نگارش و طرز فکر انسانهای اون عصر ندارم و به هیچ عنوان قصد کنار قرآن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 بهمنماه سال 1392 22:26
امروز صدرا خواست تا براش یه وبلاگ راه اندازی کنم و من هم براش اینکار رو کردم البته همین الان این کار رو کردم که اون خوابه و خودش خبر نداره . امیدوارم دوستان عزیزم بهش سر بزنند . البته خودم اولین کسی هستم که لینکش کردم .
-
گوشزد به خودم
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1392 23:40
امروز یه دوست قدیمی رو دیدم . دوستی که هر سال موقع جشنواره ی فجر خیلی از دوستام سراغش رو بخاطر بلیت ( یا بلیط )فیلمها میگیرند . با وجود گرفتاریهای زیاد زندگیش همیشه میخنده و شوخی میکنه . موقع خداحافظی جمله ی قشنگی گفت که ناخواسته فریزم کرد . عباس موقعی که دستامون به هم گره خورده بود گفت : " مواظب مهربونی باش ....
-
دل تنگی
شنبه 12 بهمنماه سال 1392 00:36
چند وقته دلم برای نازی تنگ شده . برای لبخندش . برای سکوتش . برای آرامشش . برای پاهاش . برای سادگیش . برای عاشقیش . برای شب بیداری . برای ستاره بازی . برای حرفهای عاشقانه . برای فضولی ماه تو شب مهتابی . راستی که دلم برای چقدر چیزها تنگه . راستی که اگر نازی بود ، چقدر خوب میشد .
-
ضرب المثل زندگی من
جمعه 11 بهمنماه سال 1392 21:38
چند وقته این ضرب المثل بد جور تو زندگیم جا باز کرده : گاو ما شیر نمیده ماشاا... به شاشش .
-
رسیدن
جمعه 11 بهمنماه سال 1392 03:03
بعضی وقتها برای رسیدن باید رفت و بعضی وقتها باید گذشت . یعضی وقتها هم هست که باید نشست و کاری نکرد . مهم نوع رسیدن و مراد ما از رسیدنه .
-
پیشنهاد به خدا -4
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1392 12:28
خدا جون ، قدیمیا گفتند : " کار امروز رو به فردا ننداز . " این مثل شامل تو هم میشه . تو که ما رو آفریدی و خصوصیات ما رو میدونی چرا چیزی رو که امروز میخوایم فردا میدی . یا صبر ما رو زیاد میکردی یا خودت رو عجول .
-
ته دل خورشید
شنبه 5 بهمنماه سال 1392 01:10
شبهایی هست که بوی شب نمیدن . تاریکه اما ترسی توی دل نیست . مهتاب نیست ولی روشنه . توی تنهایی خیابون غریبه نیستی . راهت رو گم نمیکنی و تا مقصد ناکجات میری . امشب این حس قشنگ رو تجربه کردم . پاندول خوف و رجا رو رجا ایستاده بود و من همه ی نور رو دیدم . ته دل خورشید یه نقطه ی روشنتر از خورشید بود .