ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
توضیح : دوستانی که داستانهای من و نازی رو میخونند لطف کنند از اول شروع کنند . این داستانها اپیزودیک ولی بهم پیوسته هستند و مراحل رشد انسان را نشان میدهد .
امروز داشتم دنبال سندی توی کیف مدارکم میگشتم که چشمم به یه کاغد قدیمی و کوچیک افتاد . اصلا یادم نمیاومد این کاغذ چیه و از کی توی این کیف بوده . کاغذ تا خورده رو باز کردم . نامه برای سی و یکی دو سال پیش بود. اولین نامه ایی که برای نازی نوشته بودم . با دیدن نامه یاد همون موقع افتادم .
نازی بالای سرم ایستاده بود و من داشتم نامه مینوشتم . عجیب بود که حرفهایی رو که میشد به نازی خیلی راحت بگم با هزار سختی مینوشتم . نازی که سواد خوندن و نوشتن نداشت . یادم هست نامه رو خودم براش خوندم . البته بعد از چند بار رتوش توسط مامان و برادرام . چقدر لذت بخش بود وقتی نامه رو برای نازی میخوندم . تمام مدت اون داشت میخندید و نگاهم میکرد .
اون شب نازی روی دستم خوابید و با هم از پشت پرده به ماه نگاه کردیم . اون شب بود که فهمیدم خیلی چیزها بی اهمیته و ما خودمون بزرگشون میکنیم . ماه تو اتاق سرک میکشید و من هیچ اهمیتی نداشت دید زدنش . سر نازی روی دستم و من خیره به ماه . فاتح و پر غرور و سر بلند . سر افراز از انجام یه کار مهم ( نوشتن نامه برای نازی ) متن نامه ی من به نازی :
نازی عزیز سلام . من امسال درس خاندم و باس واد شدم و من توانستم برای تو نامه ب نویسم و من توانستم برای ت ب نویسم دوست دارم . نازی من تو را خیلی دوستت دارم .
مامان و برادرام اون روز غلطهام رو نگرفتند و حالا فهمیدم که چرا هر که میرسید از من میخواستند تا نامه را بیاورم تا او بخواند .
مهم نیست و اون روز هم مهم نبود . اون روز برام این مهم بود که نازی از این نامه خوشش اومد .