گاهی آسمان هم با وسعتش دلتنگ میشود .
گاهی کمترین فاصله هم فرسنگ میشود .
گاهی کنار هم آمدن من و تو ، ما نمیشود
گاهی به یاد تو در خلوت دلم هم ما میشود .
باران میبارد و من
هنوز در پی گاهواره ی کودکی گریانم .
باران میبارد و ترس با تو نبودن
کنار پنجره ی دوتاییمان آزار میدهد .
باران میبارد و
من باز هم هوای با تو بودن دارم .
هوای از تو گقتن
هوای بازی انگشتان باز شده برای قاپ یکدیگر.
چقدر فاصله هست بین من و من بی تو
باران میبارد
و من
تمام فصلهای بدون تو بودن را مرور میکنم .
باران میبارم .
مهر آمد و بوی مهر نیامد .
انگار باید باز هم برای روزنامه پیام تسلیت بفرستم .
پیامی برای مرگ گلهای قالی .
به سوگ نشستن کوچ
به فنا رفتن عطرحضور .
راستی
کوچ
تعبیر عاشقانه کدام پرستو بود.
هااااااااااااای
با تو هستم .
منم ، آن دهاتی دور از مناسبات تو .
منم ، گرسنه به بوی پنیرک و ریحون
منم ، به شب نشسته ی ایوان و شب بو و قلیون
آآآآآآآآآآآآی
آدمهای خسته و رنجور
منم اون دهاتی محجور
منم دلواپس شکستن ساقه ی گندم
منم من . همنشین گله های دور از مردم
وااااااااااااای
چقدر است فاصله
از باور من تا اعتقاد تو
کجایی تو ؟
کجایی تو ؟
مثل اون فواره ی سر به هوا
دل من همیشه پیش دل توست .
میرم و دل میکنم از دل تو
ولی جای سر من ، آغوش توست
دوباره گویمت
برای این مرثیه خوانی و شکست
سرود فتح خواندیم و به پای کوبی نشستیم
چه دمانی دمادم به صور غیر دمیدیم
و خوان سور گسترده
و تنوره گستریدیم
و آب به آسیاب ریختیم
و آرد الک نکرده الک آویختیم
آهسته گویمت
مباد آنی
دلخوش به گمانی
پی نگاهی
نه از ناکسان که کسانم نیست
زلف به میخانه مبر
نام نبر ، باده مبر
سربه سر یار منه
دیده ی بیمار مبر
زلف بر باد بده
دیده ی من چاک بده
روز و شبم باده بده
دیده ی خمار مبر
روز به رهت خاک شوم
کی ز غمت پاک شوم ؟
سایه وشی ساده بیا
باده بیار جام مبر
دل همه پا بند توست
لول وش است مست توست
روی بنما به من
سایه ز بامم مبر
دل همه در راه توست
بی سر و پا رام توست
دیده به راه است عزیز
پای ز راهت مبر