این هم یه شعر از صدرا که برای من گفته . ( دروغ چرا خیلی حال کردم . )
پدر
فقط تو را دارم
بی تو کسی ندارم سایه ی سرم .
پدر
کسی ندارم
دوست دارم پیشم باشی
پدر
فقط تو را دارم .
پدر
من تنها میترسم
دوست دارم پیش من باشی
نبودت کنار من
بهانه ی ترس من است .
12/4/92
این هم یک شعر از پسرم صدرا در سن سه ونیم سالگی :
بابای خوب و عزیزیم ،
بابایی که با من بازی میکنی
بابای خوبم
بابایی که میشی گوسفند ، منم میشم گوساله
مامانم ، میشه گرگ و شیر
تو هم میشی تانک
منم میشم بچه تانک
توضیح مهم :
داستانهایی که به تفکیک می آورم مجموعه داستانهاییست که صدرا در سن چهار سالگی گفته و مامانش نوشته . لطفا با دقت بخوانید و نظراتتون هم بسیار مهم است . چرا که تصمیمات خوبی گرفتیم .
تا حالا فرشته خونی دیدی ؟
ندیدی ؟
راجع بهش چی، چیزی شنیدی ؟
نشنیدی ؟
باورم نمیشه ، کسی فرشته خونی ندیده باشه و راجع بهش چیزی نشنیده باشه .
با این حال توضیحی در خصوص زندگی فرشته خونی میگم :
فرشته های خونی دو تا بال دارند مثل باقی فرشته ها با مامان و باباشون زندگی میکنند مثل آدما و با همون ها روی ابرها پرواز می کنند . هوهو می کنند مثل جغدها و به شکل خون در میان و از روی ابر می پرن توی آب . هر آبی میتونه باشه دریا ، رودخونه ، استخر ، حتی حوض . فرشته خونی به هر شکلی در میاد : هلو یا شاید گل .
توضیح مهم :
داستانهایی که به تفکیک می آورم مجموعه داستانهاییست که صدرا در سن چهار سالگی گفته و مامانش نوشته . لطفا با دقت بخوانید و نظراتتون هم بسیار مهم است . چرا که تصمیمات خوبی گرفتیم .
یه روز امیر پیش کبوترهاش می ره و می بینه کبوتر سفیدش توی قفس افتاده . کبوتر سیاه با کبوتر سفید از قبل با هم مشکل داشتند و بارها کبوتر سیاه به او حمله و او را زخمی کرده بود .
امیر کبوتر زخمی رو از توی قفس در آورد تا پرستاریش را بکند ولی فایده ای نداشت . کبوتر سفید که سخت زخمی شده بود می میره .
همه ی کبوتر ها حتی خود کبوتر سیاه از این اتفاق ناراحت شده بودند . امیر بعد از مدتی دو کبوتر سفید و خاکستری خرید که یکی زن بود و یکی مرد .
چند وقت گذشت و کبوترها داشتند کبوتر سفید و ماجرای اتفاق افتاده را فراموش می کردند که دیدند کبوتر سفید داخل قفس افتاده و ناراحت است . همه ناراحت شدند و فکر کردند این هم مثل آن یکی توسط کبوتر سیاه زخمی شده و دارد می میرد ولی اون داشت تخم می گذاشت . وقتی باقی کبوترها ماجرا را فهمیدند خیلی خوشحال شدند .
جوجه تخم را می شکند و به دنیا می آید . کبوترها از به دنیا آمدن جوجه خوشحال شدند و وقتی پرواز یاد گرفت خوشحال تر شدند .
آنها پیش کبوتر سیاه رفتند و از فکر اشتباهی که در مورد او کرده بودند ، معذرت خواستند .
توضیح مهم :
داستانهایی که به تفکیک می آورم مجموعه داستانهاییست که صدرا در سن چهار سالگی گفته و مامانش نوشته . لطفابا دقت بخوانید و نظراتتون هم بسیار مهم است . چراکه تصمیمات خوبی گرفتیم .
سال جدید میلادی شروع می شه و بابا نوئل با لباس قرمز و ریش بلند سفید و کوله پشتی در خانه ها می ره و برای بچه ها و بعضی از بزرگ ترها کادو می بره . تمام کادوها را می ده و می مونه کادو برادرش . بابانوئل به خانه ی برادرش می ره و در می زنه ولی کسی در را باز نمی کنه .
فردای آن روز بابانوئل باز هم به خانه ی برادرش می رود و باز هم پشت در می ماند . روز بعد بابانوئل به خانه ی برادرش می رود و برادرش در را باز می کند .
برادر از گرفتاری هایش برای تهیه کادوی عید برای بچه ها می گوید و اینکه این مدت هر روز برای تهیه کادو به بازار می رفته است . برادر بابانوئل " بابا نوروز بود " که برای بچه های ایرانی کادو می آورد .
تذکر : این داستان را به مناسبت کریسمس زودتر از باقی داستان ها آوردم .
توضیح مهم :
داستانهایی که به تفکیک می آورم مجموعه داستانهاییست که صدرا در سن چهار سالگی گفته و مامانش نوشته . لطفابا دقت بخوانید و نظراتتون هم بسیار مهم است . چراکه تصمیمات خوبی گرفتیم .
یکی بود ، یکی نبود . یک دریاچه بود و جنگلی در کنارش .
یه روز مار می خواست کلاغ کنار دریاچه رو بخوره ولی تمساح پرید و مار رو خورد تا مار کلاغ را نخورد . تمساح تبدیل شد به تمساح مار با زبان تیغ دار که اگر کسی به زبونش دست می زد ، برق می گرفتش .
اسب آبی که صحنه را دیده بود به تمساح حمله کرد و اون رو خورد و تبدیل شد به اسب آبی تمساح مار با زبون تیغ دار و دندانهای مثل تمساح .
پلنگ این حیوان رو دید و توانست آن را شکار کند و بخورد . پلنگ با خوردن این حیوان تبدیل شد به پلنگ اسب آبی تمساح مار . با بدن چاق و دندان های مثل تمساح و زبان تیغ دار .
ببر بیچاره آمده بود آب بخورد ، وقتی این موجود عجیب را دید اون را خورد و خیلی زود تبدیل شد به ببر پلنگ اسب آبی تمساح مار با بدن خال دار چاق دندان تمساحی و زبان تیغ دار .
شیر هم این حیوان را خورد و تبدیل شد به شیر ببر پلنگ اسب آبی تمساح مار با یالهای مثل شیر بدنی کشیده و خال دار چاق و دندان های تمساحی و زبان تیغ دار .
گربه وحشی تشنه اش بود . آمد کنار دریاچه که آب بخورد این حیوان عجیب بد هیبت را دید اما ناگهان سنجاب وحشی از شاخه ی درخت پرید و گربه وحشی را خورد .