ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
یه لحظه ها و یه روزهایی هست که انگار دروازه یا دریچه یی دارند به یه جایی یا یه زمانی . این لحظه ها و این روزها ، به طور خاصی آدم رو سفیر میکنند . به اون جایی که میخوان . این روزها از همون روزهاست برای من . مقصد گذشته ی من هم که معلوم . دل تنگ اون موی بلند جو گندمی و ریش نرم وبلند و عینک کائوچویی شم . اون صدای مسحور کننده و آرامش بخش . کاش هنوز هم بود . یاد اون شبی افتادم که تا اصفهان رو یه کله تو دل زمستون رفتم تا استاد کریمی رو ببینم . منزوی شده بود . وقتی روی ویلچر دیدمش گریه م گرفت . کاش بود . حتی روی ویلچر .
این شبها هیچ شونه یی آرومم نمیکنه .
این روزها و شبها عجیب دریچه یی باز کرده و من رو میبره پل خواجو و گپ تا اذان صبح با استاد کریمی .
باز هم گپهای وجود و عدم .
باز هم عاشق و معشوق .
باز هم نیاز و ناز .
باز هم آرکتایپ و کاتارسیس و تزکیه .
باز هم تعزیه و تمثیل موجود در دنیای گذشته .
ای کاش هیچ ای کاشی وجود نداشت رفیق....
میفهمم حالتو....خوب میفهمم:(
کاش
ممنون که متوجه میشی