ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
چقدر خوبه حالت خوب باشه .
دیدن یه دوست قدیمی ، هم سفرگی و همنشینی .
هرچند برات اتفاقی بیفته که سیستم فکریت رو به هم بزنه ولی نهایتا فکر طولانی شدن این همنشینی ته دلت رو آروم میکنه .
دیدن بعضی از آدمها یعنی رسیدن به آرامش . همیشه فکر میکردم و البته خیلی ها هم میگن " چشم ، دریچه ی ورود به درون آدمهاست . " ولی من رسیدم به این که " چشم ، برای جادوست و سکوت " ، اون هم برای اون که توی چشمها رک شده .
پری دریایی شاید برای خیلی ها افسانه باشه و برای خیلی ها دروغ ولی اونهایی که دیدند ، میدونند که نه دروغه و نه تخیل و نه افسانه . میشه یه کیت کت خورد و ساعتها با خیال پری دریایی عشق بازی کرد .
عجب حسرتیه وقتی توی گلفروشی داری گلی رو برای عزای دوستت میخری و یکی بیاد بگه سبد گلی که برای عروسی میخواستم آماده ست ؟
عجب داغیه وقتی جواب آزمایش توی دست دکتره و بعد کلی بالا و پایین کردن بگه شما یه لحظه بیرون باشید من با همراهتون کار دارم .
عجب حالیه زیر بارون در حال اشک ریختن سیگارت رو بکشی و چه ضدحالی که یه قطره آب روی نوک سیگارت بیفته و اون رو هم که آخرین وابستگیت به این دنیا بود رو خاموش کنه .
پرم از حسرت و داغ و حال های عجیب . غربت قریبی تو دلم لونه کرده . آخر سالی دل به دل یکی دادم که سنگینیش رو روی قفسه ی سینه م حس میکنم .
چقدر بده گریه ت رو بخوای قایم کنی .
چقدر بده یه مشت آدم بخوان نصیحتت کنند .
چقدر بده نتونی حرف بزنی .
نتونی گریه کنی .
نتونی فریاد بزنی
برای رفتن باید اول رسید و برای رسیدن باید رفت .
میوه ها تا نرسند تو ویترین مغازه نمیرند .
بعید میدونم منتهای یه میوه رسیدن به کام دختربچه نباشه .
اخ که رسیدن به این انتها چه دردناکه :
- ولع دختر برای دستیابی به اون میوه
- حس له شدن توی دستای دختر بچه برای اینکه میوه ش زمین نیفته
- چرخ شدن با دندون های نصفه و نیمه دختر
- راه افتادن اب میوه از لای دندونها روی صورت بچه و بین دستای کودک .
- افتادن زیر مبل اون هم نیم بند خورده شده
- پلاسیده شدن توی تاریکی و لحظه لحظه خورده شدن توسط مورچه های توی خونه.
کمالی که اخرش نیستیه .
- اصلا رسیدن چیه ؟
- هدفمون از رسیدن چیه ؟
- کمال افتادن توی چنگالاون دختر بچه است ؟
- یا پلاسیده شدن توی اون تاریکی ؟
- اصلا کمال شاید رسیدن به دست مورچه هاست .
- نکنه نیستی همون کماله ؟
که اگه این باشه بد بازی رو باختیم .
چقدر نزدیکه . دقیقا مثل نفس . مثل سایه که چسبیده به پاهامون و قدم به قدم باهامون گام برمیداره و چه بیصدا و خرامان از پیمون در حرکته .
این مدت نزدیکتر از همیشه احساسش میکنم . توی سینه م بین قفسه سینه و قلبم . اونقدر خوب جا خوش کرده که راه نفس رو گرفته . خس خس سینه و سرفه های پیاپی اجازه نفس کشیدن به هم نمیده .
شاید قرارمون جلو افتاده باشه که اینقدر عجله دارم