خدایا خلاقیت هم چیز خوبیه .
یه لالیگایی ، لیگ برتری چیزی برای جذب و تشویق مخاطب بد نیستا !!!!!!!!!!!!!!!!!!
وقتای بیقراری
چقدر راهه بین ما و اونی که باید کنارمون باشه .
اونی که کنارمون نباشه ، پمپاژ قلب کند میشه و با بودنش ضربان قلبمون و زندگی و زمان تند میشه .
انگار زمین و زمان قصد دارند زمان کوتاه شه . اونقدر که عشرت از یادمون بره .
راستی که ضربان زندگی از سحر به بعد چقدر سریعه .
چقدر اشک دلتنگی شیرینه .
واقعا شیرینه یا داغیم و حالیمون نیست .
بوی پاییز میاد .
بوی دلدادگی و برهنگی و عریانی .
راستی که این همه زیبایی تابستان با این عریانی پاییز در تناقضه .
چقدر چیزهای قشنگ دور و برمون با عریان شدن زشت میشن و چقدر زشتی ها که با عریانی زیبا !!!! .
چندروزه که قسمتی از یک ترانه توی ذهنم بازی میکنه . هرکاری میکنم نمیتونم تکمیلش کنم . نه اون رو و نه باقی نوشته هام رو ولی امروز ساعت شش صبح با فکر همین ترانه بیدار شدم و بنا به عادت قدیمیم رفتم حمام و اومدم . وقتی لبه ی تخت نشستم فهیمه ازم پرسید چمه و من همون قطعه رو خوندم :
دلم دریا میخواد بانو
دوتا دست و دوتا پارو
وقتایی که وقت رفتنه .
مکث دلتنگی
عکس ماه توی حوض خونه ی آقاجون .
سر رفتن دیگ حوصله روی اجاق
خواب شنا روی ابرها و زیرآبی با ستاره ها .
رقص آتش گردون دور دستای دختر بچه
پک زدن به قلیون بی دود
سوت قطار آزارم نمیده .
حس سیال ، مثل دود سیگار .
چمدونهای بزرگ جلوی پا رو میگیره .
یه کوله پشتی جمع جور .
درک اکسیژن خالص .
صدرا هم آپ کرده و منتظر نظر دوستانه .
چند روزه که گیر افتادم . به یه بن بست فکری و ذهنی رسیدم . گیر کردم بین اسلام و فلسفه ی اسلامی . بین دو مقوله یی که اگرچه دوستشون دارم و همه جور مورد تاییدم هستند ولی در خیلی از جاها باهم در تناقضند . تناقضی که شاید خیلیها درکش کردند ولی جرات به زبان اوردنش رو نداشتند .
- وقتی بوعلی سینا به عنوان پدر فلسفه مشاء کمال انسان رو در چهار چیز میدونه و یکی از اون موارد دانستن موسیقیست ، موسیقی در اسلام حرام میشه .
- وقتی سهروردی از زیبایی ظاهری و عشق میگه در اسلام عشق اگرچه تکفیر نمیشه ولی تایید هم نمیشه .
- ملاصدرا از رقص عالم حرف میزنه و اسلام ممنوعیتی برای رقص قائل میشه .
باید سراغ گوگل مپ برم و از بالا بن بستهای ذهنیم رو نگاه کنم و یاد شهر بازی افتادم و دالان شیشه یی ش که از هرطرف میرفتیم میرسیدیم به بن بست .
پی نوشت :
- قصد چالش کشیدن دینم و فلسفه رو ندارم .
- حال بحث کردن هم ندارم .
پرواز ؟
صعود ؟
سقوط ؟
مفهوم مرگ و زندگی .
درک لحظه ی رسیدن .
اصلا کدوم درسته ؟
وقتی از جایی میریم ، میریم از اونجا یا میآییم جای دیگه ؟
مرز رفتن و اومدن چیه ؟
اصلا مرزی وجود داره ؟
فکر میکنم این دو تو دل هم هستند .
هست این به هست دیگریه .
یا هستش در نه هست دیگری .
بعضیا صفر مرزی ند .
آره صفر مرزی .
متعلق به هیچ کجا نیستند .
نه اینکه هرجایی باشند .
نمیتونی بهشون تکیه کنی .
دیده میشن و سطح دارند ولی حجم نه .
مثل سایه درخت .
مثل خواب که عینیت داره .
مثل عکس دریا .
مثل پری دریایی
دل چه ریش و
زخم ز خویش و
دلپریش و
من به پیک زدن ز خون دل
دلخوشم .
یار غار و
دوست ما و
یار مار و
من به پک زدن به دود دل
دلخوشم .
قصه ی سکوت و
ساختن تابوت و
نعش روی دوش و
من به رک شدن به قبر دل
دلخوشم .
من به سنگ نوشته ها و
دل نوشته های رو سنگ قبر دل
دلخوشم .
من به بودن کلام دل
اسم دل
حرف دل
دلخوشم .
من یه عمره که پوچم و
دلخوشم .