دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

خلاقیت

خدایا خلاقیت هم چیز خوبیه .

یه لالیگایی ، لیگ برتری چیزی برای جذب و تشویق مخاطب بد نیستا !!!!!!!!!!!!!!!!!!

رسوایی

وقتای بیقراری

چقدر راهه بین ما و اونی که باید کنارمون باشه .

اونی که کنارمون نباشه ، پمپاژ قلب کند میشه و با بودنش ضربان قلبمون و زندگی و زمان تند میشه .

انگار زمین و زمان قصد دارند زمان کوتاه شه . اونقدر که عشرت از یادمون بره .

راستی که ضربان زندگی از سحر به بعد چقدر سریعه .

چقدر اشک دلتنگی شیرینه .

واقعا شیرینه یا داغیم و حالیمون نیست .


بوی پاییز میاد .

بوی دلدادگی و برهنگی و عریانی .

راستی که این همه زیبایی تابستان با این عریانی پاییز در تناقضه .

چقدر چیزهای قشنگ دور و برمون با عریان شدن زشت میشن و چقدر زشتی ها که با عریانی زیبا !!!! .

شرح حال

چندروزه که قسمتی از یک ترانه توی ذهنم بازی میکنه . هرکاری میکنم نمیتونم تکمیلش کنم . نه اون رو و نه باقی نوشته هام رو ولی امروز ساعت شش صبح با فکر همین ترانه بیدار شدم و بنا به عادت قدیمیم رفتم حمام و اومدم . وقتی لبه ی تخت نشستم فهیمه ازم پرسید چمه و من همون قطعه رو خوندم :

 دلم دریا میخواد بانو

دوتا دست و دوتا پارو

مثل دود سیگار

وقتایی که وقت رفتنه .

مکث دلتنگی

عکس ماه توی حوض خونه ی آقاجون .


سر رفتن دیگ حوصله روی اجاق 

خواب شنا روی ابرها و زیرآبی با ستاره ها .


رقص آتش گردون دور دستای دختر بچه

پک زدن به قلیون بی دود


سوت قطار آزارم نمیده .

حس سیال ، مثل دود سیگار .


چمدونهای بزرگ جلوی پا رو میگیره .

یه کوله پشتی جمع جور .

درک اکسیژن خالص .



صدرا هم آپ کرده و منتظر نظر دوستانه .




بن بست ذهنی

چند روزه که گیر افتادم . به یه بن بست فکری و ذهنی رسیدم . گیر کردم بین اسلام و فلسفه ی اسلامی . بین دو مقوله یی که اگرچه دوستشون دارم و همه جور مورد تاییدم هستند ولی در خیلی از جاها باهم در تناقضند . تناقضی که شاید خیلیها درکش کردند ولی جرات به زبان اوردنش رو نداشتند .

- وقتی بوعلی سینا به عنوان پدر فلسفه مشاء کمال انسان رو در چهار چیز میدونه و یکی از اون موارد دانستن موسیقیست ، موسیقی در اسلام حرام میشه . 

- وقتی سهروردی از زیبایی ظاهری و عشق میگه در اسلام عشق اگرچه تکفیر نمیشه ولی تایید هم نمیشه .

- ملاصدرا از رقص عالم حرف میزنه و اسلام ممنوعیتی برای رقص قائل میشه .

باید سراغ گوگل مپ برم و از بالا بن بستهای ذهنیم رو نگاه کنم و یاد شهر بازی افتادم و دالان شیشه یی ش که از هرطرف میرفتیم میرسیدیم به بن بست .


پی نوشت :

- قصد چالش کشیدن دینم و فلسفه رو ندارم .

- حال بحث کردن هم ندارم .

مرز

پرواز ؟ 

صعود ؟ 

سقوط ؟

مفهوم مرگ و زندگی .

درک لحظه ی رسیدن .

اصلا کدوم درسته ؟

وقتی از جایی میریم ، میریم از اونجا یا میآییم جای دیگه ؟

مرز رفتن و اومدن چیه ؟

اصلا مرزی وجود داره ؟

فکر میکنم این دو تو دل هم هستند .

هست این به هست دیگریه .

یا هستش در نه هست دیگری .


صفر مرزی

بعضیا صفر مرزی ند .

آره صفر مرزی .

متعلق به هیچ کجا نیستند .

نه اینکه هرجایی باشند .

نمیتونی بهشون تکیه کنی .

دیده میشن و سطح دارند ولی حجم نه .

مثل سایه درخت .

مثل خواب که عینیت داره .

مثل عکس دریا .

مثل پری دریایی

دلخوشم

دل چه ریش و

زخم ز خویش و

دلپریش و

من به پیک زدن ز خون دل

دلخوشم .


یار غار و 

دوست ما و 

یار مار و

من به پک زدن به دود دل

دلخوشم .


قصه ی سکوت و

ساختن تابوت و

نعش روی دوش و

من به رک شدن به قبر دل 

دلخوشم .


من به سنگ نوشته ها و

دل نوشته های رو سنگ قبر دل 

دلخوشم .


من به بودن کلام دل

اسم دل

حرف دل 

دلخوشم .


من یه عمره که پوچم و 

دلخوشم .