ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
اون روزی که پیرزن قرمزپوش میدان فردوسی رو دیدم کوچک بودم . دستم تو دست آقاجون خدابیامرز بود . اون گفت این پیرزن خیلی ساله که هرروز ساعت نه صبح میاد و منتظر میمونه تا شب بشه . ضلع شمالی میدان فردوسی . پیرزن قرمزپوش یه جورایی سمبل این میدان شد . سالها گذشت و باز رفتم سر قرار پیر زن ولی نبود . انگار انتظار به سر رسید و رفت .
بعید میدونم پیرزن قرمزپوش میدان فردوسی از فلسفه عشق چیزی خونده بود .
بعید میدونم پیرزن قرمزپوش میدان فردوسی از هنر عشق ورزی چیزی شنیده بود .
بعید میدونم پیرزن قرمزپوش میدان فردوسی از لیلی و مجنون و باقی عشاق چیزی میدونست .
بعید میدونم پیرزن قرمزپوش میدان فردوسی به این فکر افتاد که یه روز دیرتر از ساعت نه بیاد .
بعید میدونم پیرزن قرمزپوش میدان فردوسی به این فکر افتاد که یه روز با یه لباس دیگه بیاد .
بعید میدونم پیرزن قرمزپوش میدان فردوسی به این فکر افتاد که یه روز با یه رنگ لباس دیگه بیاد .
پیرزن قرمزپوش میدان فردوسی فقط توی این فکر بود که معشوق وقت اومدن معطل نشه .