ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
یه وقتایی دلتنگی . دوست داری یه نفر ، بدون توقع و چشم داشت بگه چته ؟ اصلا چه مرگته ؟
اما همه نگاهت میکنند و یه لبخند میزنند که راستی خوش به حالت غم نداری . اون وقت دوست داری فریاد بزنی و بگی کجای زندگیم علی بیغمه که اینطور فکر میکنی ولی اون لحظه دیگران طوری نگاهت میکنند که یعنی دوست ندارند لب به گلایه باز کنی .
اون مواقع دوست دارم بارون بباره و بی چتر برم زیر بارون و قدم بزنم . آخ که پاکت سیگار توی اون شرایط ، چه جوابی میده . بارونی بلند و کلاه روی سر و سیگار گوشه ی لب . شکست نور چراغها کف خیابون و با گذشت زمان کم شدن ماشینها و نهایتا صدای بارون و صدای قدم زدنهای من .
طباخی سر چهارراه با لامپ مهتابی سبزرنگش مثل یه آشنا قدیمی آغوش باز میکنه . چند لحظه دو دل از پشت شیشه ی بخار گرفته داخل مغازه رو نگاه میکنی و داخل میشی . بعد یه شبگردی زیر بارون ، شنیدن جملات کوتاه طباخ به آدم حال میده . انگار اون خوب میدونه که مدرک تحصیلی خیلی از آدمهای شهر کیلویی تر از این حرفاست .
- سلام مهندس .
- خوش اومدی مهندس .
- چی میل داری مهندس ؟
- بذار اول یه چای بهت بدم حال بیای .
آدم خیلی مواقع دوست داره خر شه . با همین عبارات و یه نخود احترام .
اصلا کیه که دوست نداره خرشه .
بعد خوردن کله پاچه به بیرون نگاه میکنی . بارون بند اومده و شهر چهره ی تمیزی به خودش گرفته . بعد یه شبگردی زیر بارون صدای موذن پیر و مسجد قدیمی تو محله ی دروازه شمیرون جواب دلتنگی آدم رو میده .