چندروزه که قسمتی از یک ترانه توی ذهنم بازی میکنه . هرکاری میکنم نمیتونم تکمیلش کنم . نه اون رو و نه باقی نوشته هام رو ولی امروز ساعت شش صبح با فکر همین ترانه بیدار شدم و بنا به عادت قدیمیم رفتم حمام و اومدم . وقتی لبه ی تخت نشستم فهیمه ازم پرسید چمه و من همون قطعه رو خوندم :
دلم دریا میخواد بانو
دوتا دست و دوتا پارو
چند روزه که گیر افتادم . به یه بن بست فکری و ذهنی رسیدم . گیر کردم بین اسلام و فلسفه ی اسلامی . بین دو مقوله یی که اگرچه دوستشون دارم و همه جور مورد تاییدم هستند ولی در خیلی از جاها باهم در تناقضند . تناقضی که شاید خیلیها درکش کردند ولی جرات به زبان اوردنش رو نداشتند .
- وقتی بوعلی سینا به عنوان پدر فلسفه مشاء کمال انسان رو در چهار چیز میدونه و یکی از اون موارد دانستن موسیقیست ، موسیقی در اسلام حرام میشه .
- وقتی سهروردی از زیبایی ظاهری و عشق میگه در اسلام عشق اگرچه تکفیر نمیشه ولی تایید هم نمیشه .
- ملاصدرا از رقص عالم حرف میزنه و اسلام ممنوعیتی برای رقص قائل میشه .
باید سراغ گوگل مپ برم و از بالا بن بستهای ذهنیم رو نگاه کنم و یاد شهر بازی افتادم و دالان شیشه یی ش که از هرطرف میرفتیم میرسیدیم به بن بست .
پی نوشت :
- قصد چالش کشیدن دینم و فلسفه رو ندارم .
- حال بحث کردن هم ندارم .
بعضیا صفر مرزی ند .
آره صفر مرزی .
متعلق به هیچ کجا نیستند .
نه اینکه هرجایی باشند .
نمیتونی بهشون تکیه کنی .
دیده میشن و سطح دارند ولی حجم نه .
مثل سایه درخت .
مثل خواب که عینیت داره .
مثل عکس دریا .
مثل پری دریایی
چندوقته به یاد محمد صالح علاء میافتم . یاد اون وقت که استادمون بود و بیش از بازیگری انسانیت یادمون میداد . حرفاش از جنس شعر بود و عشق .
همیشه میگفت عشق ، اول و دوم و سوم و چهارم نداره . عشق فقط عشقه . طول کشید تا این رو فهمیدم . مطمئنا خود استاد هم برای درک این موضوع مهم ، انرژی زیادی گذاشته بود .
درک درست از عشق و اینکه ما ازش چی میخوایم .
- تعلق و تملک .
- مرز بین این دو واژه هم وزن و غیر همجنس کجاست ؟
- چرا ما اینقدر به خاطر دوست داشتن طرف مقابلمون رو محدود میکنیم ؟
- اون بیچاره چه گناهی کرده که معشوق ما شده .
- اصلا ما عاشقیم یا داروغه ؟
- اون معشوق است یا اسیر ؟
- آیا وقت اون نرسیده یه نگاه به مفهوم درست این سه واژه داشته باشیم ؟
- امروز جور دیگه یی سعدی رو نگاه کردم . چقدر قشنگ شد زندگی . چقدر رنگ و نور داشت این مثلث عشق وقتی نوع نگاه اینگونه شد . خود عشق به تنهایی مفهوم قشنگیه ولی با این نوع نگاه زیباییش چند برابر خواهد شد .
شیخ عجل میفرماید :
- قهوه ی تلخ و داغ
- زل زدن به قاب عکس عروسی
- روشن کردن پشت هم سیگار
- خاروندن سر و
- ...
خیلی چیزهای دیگه ، فایده یی نداره اگر تو کنارم نباشی .
پی نوشت :
- فکر میکنم باید کم کم عادت کنم دو هفته یی یک شبانه روز مجرد باشم .
- چقدر زود اتفاق میافته .
- چقدر زود همه چیز عوض میشه .
- چقدر زود نظریه ها رد میشه .
- چقدر زود تکراری میشی .
- چقدر زود همه چیز رنگ میبازه .
- زودتر از این که متوجه بشی .
- زودتر از این که بخوای دفاعی بکنی .
- زودتر از این که حرفهات رو بزنی .
- زودتر از این که اشک چشمت رو پاک کنی .
- زودتر از این که شعر نیمه کاره ت رو تموم کنی .
- کاش یه بار دیگه امیرکبیر سر بلند میکرد .
- کاش یه بار دیگه تو گلستان قدم میگذاشت .
- کاش یه بار دیگه مبارزه ی جهادیش رو شروع میکرد .
- کاش یه بار دیگه مبارزه میکرد با لقب گذاری .
- کاش یه بار دیگه حکم میداد برای هرکی لقبی به کسی بده .
- باید قول بدم دیگه با کسی نشینم قلیون بکشم .
- باید قول بدم زمان قلیون کشیدن به چشم کسی نگاه نکنم .
- باید قول بدم حرفهای دلم رو با دود قلیون بیرون ندم .
- باید قول بدم اصلا دیگه قلیون نکشم .
- اصلا شاید داستان تحریم تنباکو چیز دیگه یی باشه .
- اصلا شاید دلیل تحریم تنباکو همین باشه .
- اصلا شاید یکی از مراجع اون زمان موقع قلیون کشیدن توی چشم نگاه کرده و اسرار مگوش رو گفته .
- اصلا شاید رابطه یی بین قلیون و رازهای توی دل باشه .
- اصلا شاید هنوز هم بنا به همون دلایل کشیدن قلیون حرام باشه .
وقتی تو نوجوانی خوندن مولانا رو شروع کردم اول شعرهای آشناش رو خوندم . خوندن " نی نامه " و غزل " بنمای رخ " حال و هوای دیگه یی داشته و هنوزم داره . اون وقتا نگاهم فقط به ظاهر کلمات بود و معنا و عمقش رو نمیفهمیدم مثلا وقتی میرسیدم به بیت :
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
فکر میکردم منظور شاعر از دی همون دیشبه . بعدها بود که فهمیدم منظور مولانا دیوژن فیلسوف یونانیست که در روز با چراغی در دست به دنبال انسان میگشته . دیوژن رو ایرانی ها دیو شیخ میخوندند و مولانا به ضرورت شعری دی شیخ به کار برده
حالا وقتی به این تفاوت دیدگاه ذهنیم با حقیقت شعر مولانا فکر میکنم خنده م میگیره که اون چی میفرموده و من چی برداشت میکردم .
نتیجه : با بزرگ شدن ذهن و فکرمون خیلی از چیزهایی که الان برامون اصله اون وقت کوچه ی بن بست هم نیست .
عید سعید فطر واقعا واقعا مبارک
قصد تخریب ندارم واقعا برای خودم سواله .
با خیلی آدمها هم که به لحاظ دینی خیلی مقام والایی هم دارند گپ و گفت زدم ولی درک نکردم . فهم این که ماه رمضان شروع میشه و به عنوان یک ماه مبارک به پیشوازش میریم و با تمام شدنش جشن میگیریم و خوشحالیم غیر منطقیه . برام عجیبه که یه چیز خوب اگر خوبه برای تموم شدنش چرا خوشحال میشیم . فلسفه ی این عبادت هم میگذارم فقط و فقط به عنوان تعبد که بنده ی بی چون و چرای حضرت حق هستم و بس .
- خدا کنه توی این ماه درست شده باشم .
- خدا کنه اعمالم از روی ریا نبوده باشه .
- خدا کنه این تمرین برای یازده ماه دیگه جوابگو باشه .
- خدا کنه بتونم کاری کنم که تمام بدی ها از وجودم رخت ببنده و بره .
+ خدایا خودت کاری کن که از حسد ، ریا ، تظاهر ، زهدفروشی و دروغ دور باشم .
+ خدایا تو خوب میدونی که اگر من خوب باشم ، جهان زیبا و خوب میشه .
+ خدایا تو خودت خوب میدونی که ریشه ی تمام دین گریزی ها وجود آدمهای زهدفروش و متظاهر و ریاکاره ، پس کاری کن من اینطور نباشم .
چقدر حضرت حافظ قشنگ فرمود :
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
مِی ز خُمخانه به جوش آمد و میباید خواست
نوبهی زهدفروشانِ گرانجان بگذشت
وقت رندی و طرب کردنِ رندان پیداست
باده نوشی که در او روی و ریایی نبوَد
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
ما نَه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آنکه او عالِم سِرّ است بدین حال گُواست
فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم
وآن چه گویند روانیست نگوییم رواست
چه شود گر منوتو چند قدحْ باده خوریم؟
باده از خون رَزان است؛ نه از خونِ شماست!
- نوزاد قاقه ، به زور سینه دهانش میگذارند وقتی هر رو از بر شناخت سینه رو تلخ میکنند که نخور .
- خردسال قاقه ، شب مادر پیش خودش میخوابونه وقتی به آغوش مادر عادت کرد مجبورش میکنند تو اتاق خودش بخوابه .
- کودک قاقه ، میشوننش پای تلویزیون و خودشون میرن دنبال یلدری تلدری وقتی فهمید این جعبه چکار میکنه محدودش میکنند که نبین .
- بچه قاقه ، اسباب بازی براش میخرند وقتی فهمید که چه طور میشه بازی کرد ازش میگیرند که بزرگ شدی .
- نوجوون قاقه ،کلی تو مخش میکنند که دختر خاله و پسر خاله خواهر و برادرن وقتی بزرگ میشن میگن کی گفته شما با هم راحت باشید .
- جوون قاقه ، کلی زورش میکنند که درس بخون وقتی درسش تموم میشه میگن چه غلطی بلدی بکنی .
- مهدی قاقه ، . . . . . .
یادم باشه با تمام پول تو جیبیهام برای تمام مردم شهر عینک آفتابی بخرم .
عینک آفتابی بخرم تا چشمم به چشم هیچ انسانی نیافته .
چشم به چشم هیچ انسانی نشم تا نکنه چشمی رو آشنا ببینم .
چشمی رو آشنا نبینم که بخوام حرفی از حرفهای دلم رو بهش بزنم .
حرفهای دلم رو نگم که محکوم نشم .
محکوم نشم تا مجبور به گریه نشم .
مجبور به گریه نشم تا هرکسی نخواد هرچی دوست داره بهم بگه .
می ارزه وام بگیرم برای خرید عینک آفتابی .