- یه چیزهایی کهنه ش قشنگه ، مثل رفاقت .
- یه چیزهایی نم دار و خیسش خوبه ، مثل چشمهای گریون .
- یه دلتنگیهایی دلچسبه ، مثل دلتنگی واسه یار .
- یه وقتایی همه ی اینها با هم حال میده ، مثل الان.
- یه چیزهایی که کهنه ش میچسبه میتونه پیراهن مشکی باشه . پیراهنی که به حرمت یه اعتقاد فقط واسه سه نفر به تن بره ( یه مادر و همسرش و فرزندش ).
درسته کهنه میشه ولی رنگ پریدگیش اصالت داره .
- چشم های خیس از اشک رو همیشه قایم میکنم تا کسی نبینه الا پاییزی شدن چشمهایی که واسه یه اعتقاد خیس شده باشه .
- دلتنگی هایی که دلچسبه و آدم انتظارش رو میکشه ، همونیه که بر سر یه اعتقاده . هرچند وابستگی به دنیا نداشته باشم و حضور تو این دنیا برام مسخره ست اما یه وقتایی خدا رو شکر میکنم که زنده هستم و نفس میکشم . همش سر یه اعتقاده که شکر نعمت حضور میکنم .
- همه ی موارد بالا وقتی خوبه که اعتقادم چهار حرف داشته باشه :حسین .
پیراهن مشکیش
اشک چشمش
منتظر محرم بودنش
و توی مراسم عزاش بودن
بابی انت و امی ...
رقص سایه رو دیوار .
ازدحام آدمهایی که آمدند تا خودشون رو به دریچه برسونند .
آخ که کوچه چقدر خلوته .
نمیدونم بارون نیومده شیشه چراغ رو شکونده یا باد پاییزی .
هرچی هست از پاییزه .
هوای خانقاه ظهیر الدوله پراز اشکه . خادم خانقاه اجازه تعویض لامپ سوخته ی سر قبر فروغ رو نمیده .
برای دلتنگیم توی نوبت وامیستم تا شاید به دریچه برسم .
حتما کوچه خوشبخت نورانیه
توی دنیایی که همه چیزش فیکه ، دلخوش کردن به چیزی که میدونی چینیه خریته .
توی بازار فیک فروشها توقع اورجینال خریته .
توی این بازار مکاره که از سر تا تهش همه دارند میگن : "بدو بدو حراجش کردم " دلخوش شدن به چوب حراجی خریته .
خریته اگه فکر کنی دل کسی واست سوخته .
خریته اگه فکر کنی زنگ تفریح نیستی .
خریته اگه فکر کنی کسی به چشم فان نگاهت نمیکنه
فرقی هم نمیکنه . نزدیکترین آدمهای زندگیت که واسشون سگ دو میزنی ، یه روز نخندی نمیگن : "چه مرگته " .
اونی که شب کنار دستت خوابیده اگه بیدار شه و ببینه بیداری ، بهت یه چیز میگه : " بیداری ؟ پاشو یه لیووان آب بخور و بخواب . راستی اومدنی یه لیوان هم واسه من بیار "و اونوقت که آبش رو بخوره بی آنکه بپرسه تو هم آب خوردی یا نه ، پشتش رو میکنه و میخوابه .
خریته اگه فکر کنی تجویز آب درمانیش واسه تو بوده .
خریته اگه فکر کنی هق هق تو بیدارش کرده .
چه خوبه که آدم یکی رو داشته باشه که ندیده حس خوب بهش داشته باشه .
یکی که ندیده ، ازپشت صفحه ی مانیتور اونقدر بهش ارادت پیدا کنه که حرفهای مگو رو بهش بگه .
اون قدر که جای خواهر نداشته رو پر کنه .
چه خوبه که آدم وقتهایی که راهنمایی میخواد توی عالم مجاز سراغش بره و ازش راهنمایی بخواد
بی نقاب های امرووزی حرفها رو بهش بگه و مثل اون پسر بچه بی تکلف و ساده از اشکهاش و خواسته هاش بگه .
هرچند لطف و عنایتش همیشه شامل حالم بوده و اجازه داده جای خواهر نداشته م باشه ولی هیچوقت جسارت نکردم خواهر صداش کنم .
دوست ندارم فاش کنم و اسم ببرم و مخاطبم رو که خودش خوب میدونه روی صحبتم خودشه .
ممنونم ازت و سفرت بی خطر .
مهر آمد و بوی مهر نیامد .
انگار باید باز هم برای روزنامه پیام تسلیت بفرستم .
پیامی برای مرگ گلهای قالی .
به سوگ نشستن کوچ
به فنا رفتن عطرحضور .
راستی
کوچ
تعبیر عاشقانه کدام پرستو بود.
صدای العطش کشورم گوشم رو کر کرده .
انگار اپیدمی عطش از خاک به باقی چیزها سرایت کرده .
امروز توی حمام بودم که صدای فریادهای تشنگی رو شنیدم .
امروز دور و برم را خوب نگاه کردم ، همه چیز خشک شده بود درست مثل خاک تب کرده بیابونهای بی آب و علف .
دارم به داستانهای تمثیلی اعتقادی ایمان میآورم . واقعا همه مون از خاک هستیم و یه مجسمه ساز زبردست از خاک گل کرده ما رو ساخت و به قول گلیگمش کنار ساحل گذاشت تا خشک بشیم . آناتاپیشدوم بین النحرین جهت تفرج این مجسمه ها رو ساخت یا بنا به دلیلیمنطقی ساخت . به هرحال ساخته شدنمون ازگل این چند روزه شدیدا توی ذهنم داره بازیم میده .
- این رو از وقتی فهمیدم که خیلی چیزها مثل زمین خشک کشورم خشک شد .
- وقتی صدای العطش گوشم رو شنیدم .
- وقتی صدای نفس نفس زبانم رو شنیدم .
- وقتی چشمانم نای حرکت نداشت .
- وقتی ذهنم از تشنگی پس افتاد .
گوشم حرف خوبی نشنید و زبانم با واژهای مقدس بیگانه شد و چشمانم چیزی که باید ببینه ندید و ذهنم فکرهای درست رو کنار گذاشت .
نتیجه حاصله به کما رفتن فرهنگ شد .
اونچه که گفتم مربوط به خودم تنها نیست و فکر میکنم باید به وسعت کشور عزیزم مشمع برای ساختن قرنطینه درست کنیم .قرنطینه یی تا حال این کشور خوب بشه.
اینبار مینوسم . برای تو . تویی که توی خود منی . با منی و دور از منی . کنارمی و مثل سایه با منی و هیچ وقت نتونستم دو کلام باهات حرف بزنم .سعی میکنم بنویسم تا حرفی توی دلم نمونه . حرفی نمونه که جای توی بیگانه با من رو تنگ کنه .مینویسم تا نوشته هام پیشت بمونه و راجع بهش فکر کنی. البته اگه بخوای با هم تاملی داشته باشیم .
چی صدات کنم ؟
-غریبه ؟ آشنا ؟ تو ؟ من ؟
- چرا همیشه تو اونور جوی بودی و من اینور .
- چرا همیشه در برابر رنگهای من ، تو همیشه سیاه بودی ؟
- چرا هیچوقت صدایی نداشتیکه من بشنوم ؟
- چرا اینقدر بیگانه ؟
- چرا فقط پاهات با پاهام همیشه همراه بود ؟
نفس کشیدن سخته
تورو ندیدن سخته
به تو رسیدن سخته
با وجودی که روزبه نعمت الهی رو دوست دارم ولی ترجیح میدم این آهنگ رو با صدای لیلا حاتمی بشنوم . این روزها توی دلم این آهنگ رو مدام میخونم که دلم خیلی حس و حال این ترانه رو درک میکنه . حالا که حالم رو میدونی با هم این ترانه رو بخونیم :
نفس کشیدن سخته
تورو ندیدن سخته
به تو رسیدن سخته
همه آرزمو بردی
یه بار اسممو نبردی
واسه شب زمستون
همه هیزوما رو سوزوندی
توی خونمون نموندی
هااااااااااااای
با تو هستم .
منم ، آن دهاتی دور از مناسبات تو .
منم ، گرسنه به بوی پنیرک و ریحون
منم ، به شب نشسته ی ایوان و شب بو و قلیون
آآآآآآآآآآآآی
آدمهای خسته و رنجور
منم اون دهاتی محجور
منم دلواپس شکستن ساقه ی گندم
منم من . همنشین گله های دور از مردم
وااااااااااااای
چقدر است فاصله
از باور من تا اعتقاد تو
کجایی تو ؟
کجایی تو ؟
مثل اون فواره ی سر به هوا
دل من همیشه پیش دل توست .
میرم و دل میکنم از دل تو
ولی جای سر من ، آغوش توست