دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

برای حسین و...

یکسال است هوای خانواده ما ابریست و با هر شرایطی بارش اشک است و دلتنگی .این جمعه یکسال از کوچ میگذرد و قرار ما کنار همان سنگ سیاه است . یاد عزیزمان گرامی  

کوچ  

عجب حدیث غریبست

حدیث کوچ نا بهنگام پرستوها .

شب از میانه گذشته است

ستاره هم خواب است .

صدای مرغ حق هم گرفته است .

قناری در قفس و باغچه مادر.

چقدر واژه مادر سکوت غم دارد .

عجب رازدار است این واژه .

میان حروفش چقدر حادثه تلخ خواب است .

چقدر صدای مادر می لرزد

مگر زمستان است

میان سردی و لرزش دست

چه رابطه ایی پنهان است ؟

چشم

          درون حفره ایی پر چروک مدفون است .

چرا دو چشم مادرم

           چون انار درشت سرخ ترک خورده دختر همسایه

                   پر از آب است .

راهبانه

عشق شکفتن بت جدائیست

عشق تنها ندیم آشنائیست

عشق تنها وحدت دو شخص است

عشق زیباترین کلام واهیست .

....

اینک

 راهزنانند که درعشق نهانند

انتظار ما را می کشند

شاید حرفی بردهان آید .

جلادانند که با دشنه ای خونین

انتظار ما را میکشند

شاید حرفی ازوحدت زنیم .

راهبانند که خاموش شدند

وانتظار ما را نمی کشند

شاید حرفی بر دهان خود نچرخانیم.

کشتی ما

در این مستانه گورستان

هزاران غرق در خونند .

                  در این خشیکده اقیانوس  

                        چکاوک یار هامون است .      

ودر این ساحل خاموش                                             

به کشتی مانده ایی در گل

میان این همه عشاق

برای خویشتن ماندم .

*******

در این کشتی نوح ما

که نوحش خفته است آرام

چو موری می روم هرجا

در این طوفان نا آرام .

ودر آن سوی این ساحل

نشستند مردم عیاش

و میخندند بر کشتی

که خود کردند بر دریا. 

افکار من

افکارم را به خاک می سپارم

سبز خواهد شد

می دانم .

 می دانم .

همرنگ بهار

سبز

      سفید

            سرخ

همرنگ خانه مادری.    

ابهت پوچ

من مات 

       مبهوت ابهتی پوچ

       بی صداتر از فریاد

پر هیاهو  و خاموش

       چون مردگان رفته از یادها

نشسته ام.

می نگرم به مرده های زنده و زنده های مرده

       به مرده هایی که راه میروند و

                                         چیز می خورند و

                                         کار می کنند و

                                         کار می کنند و

                                                کار و

 حرف نمی زنند !!!!

به زنده هایی که می خوابند و

                                  می خوابند و

                                  می خوابند و             

                                  خواب و

                                  فریاد می زنند

فریاد !!!!

فرشته خونی

توضیح مهم : 

داستانهایی که به تفکیک می آورم مجموعه داستانهاییست که صدرا در سن چهار سالگی گفته و مامانش نوشته . لطفا با دقت بخوانید و نظراتتون هم بسیار مهم است . چرا که تصمیمات خوبی گرفتیم .  

  

تا حالا فرشته خونی دیدی ؟ 

ندیدی ؟ 

راجع بهش چی، چیزی شنیدی ؟ 

نشنیدی ؟ 

باورم نمیشه ، کسی فرشته خونی ندیده باشه و راجع بهش چیزی نشنیده باشه . 

با این حال توضیحی در خصوص زندگی فرشته خونی میگم : 

فرشته های خونی دو تا بال دارند مثل باقی فرشته ها با مامان و باباشون زندگی میکنند مثل آدما و با همون ها روی ابرها پرواز می کنند . هوهو می کنند مثل جغدها و به شکل خون در میان و از روی ابر می پرن توی آب . هر آبی میتونه باشه دریا ، رودخونه ، استخر ، حتی حوض . فرشته خونی به هر شکلی در میاد : هلو یا شاید گل .

کبوتر سفید

توضیح مهم : 

داستانهایی که به تفکیک می آورم مجموعه داستانهاییست که صدرا در سن چهار سالگی گفته و مامانش نوشته . لطفا با دقت بخوانید و نظراتتون هم بسیار مهم است . چرا که تصمیمات خوبی گرفتیم .  

 

یه روز امیر پیش کبوترهاش می ره و می بینه کبوتر سفیدش توی قفس افتاده . کبوتر سیاه با کبوتر سفید از قبل با هم مشکل داشتند و بارها کبوتر سیاه به او حمله و او را زخمی کرده بود .  

امیر کبوتر زخمی رو از توی قفس در آورد تا پرستاریش را بکند ولی فایده ای نداشت . کبوتر سفید که سخت زخمی شده بود می میره .  

همه ی کبوتر ها حتی خود کبوتر سیاه از این اتفاق ناراحت شده بودند . امیر بعد از مدتی دو کبوتر سفید و خاکستری خرید که یکی زن بود و یکی مرد .  

چند وقت گذشت و کبوترها داشتند کبوتر سفید و ماجرای اتفاق افتاده را فراموش می کردند که دیدند کبوتر سفید داخل قفس افتاده و ناراحت است . همه ناراحت شدند و فکر کردند این هم مثل آن یکی توسط کبوتر سیاه زخمی شده و دارد می میرد ولی اون داشت تخم می گذاشت . وقتی باقی کبوترها ماجرا را فهمیدند خیلی خوشحال شدند .  

جوجه تخم را می شکند و به دنیا می آید . کبوترها از به دنیا آمدن جوجه خوشحال شدند و وقتی پرواز یاد گرفت خوشحال تر شدند . 

آنها پیش کبوتر سیاه رفتند و از فکر اشتباهی که در مورد او کرده بودند ، معذرت خواستند .

 

عجیبه

عجیبه که خدا اینقدر نزدیکه و ما بیشتر اوقات صداش رو نمی شنویم .
عجیبه که خدا اینقدر به یاد ما هست و ما بیشتر اوقات فراموشش میکنیم .
عجیبه که خدا اینقدر ملموسه و ما بیشتر اوقات فراموش می کنیم لمسش کنیم . 

عجیبه که خدا اینقدر  دست یافتنی ست و ما بیشتر اوقات غافل از حضورشیم .
عجیبه که خدا اینقدر دوستمون داره و ما بیشتر اوقات با یاد کسی دیگه می خوابیم .
عجیبه که خدا اینقدر زیباست و ما بیشتر اوقات نمی بینیمش .
خدایا خیلی چیزهای عجیبی دور برمون هست که بهش بی توجه هستیم ولی تو میدونی فراموش می کنیم نزدیکیت و ... رو .  

میدونم دستم رو محکم گرفته ایی ، آنی رهایم مکن 

به بهانه تبلیغ کار جدید مدیری

امروزصبح ، وقتی می خواستم بیام سر کار تا لقمه نانی حلال برای معاش خانواده تامین کنم ، با بیلبردی مواجه شدم که باور کردنی نبود . بیلبرد سریال خانگی " ویلای من " به تهیه کنندگی و کارگردانی آقای مهران مدیری . 

روی بیلبرد که عرض اش کل بزرگراه رسالت را گرفته ، گوشه ایی از هدایای خرید این سریال را آورده است . نمی دانم بیلبرد را کی دیده .

 دو سال پیش همین نوع بنر و بیلبرد با عکس همین هنرمند ، شهرمان را مزین کرد ، البته برای سریال دیگر . سریال قهوه تلخ . سریالی که با استقبال خوبی هم روبرو شد و مردم به احترام صحبتهای همین شخص شخیص در ابتدای برنامه تحت تاثیر قرار گرفتند و کمتر کپی کردند ، البته وسوسه جوایز ارزنده ایی که تهیه کننده قولش را داده بود هم بی تاثیر نبود و جالب تر این که این سریال بعد از مدتی متوقف شد و مجدد پخش و بالاخره کلا تعطیل شد .  

هیچ کس صحبتی از هزینه های رفته از جیب مخاطب این سریال نکرد و بعد از مدتی هم مدارکی رو شد که تهیه کننده محترم این سریال به هیچ یک از تعهدات خود عمل نکرد و هیچ یک از آپارتمان ها را نداد برایم سوالاتی پیش آمد مثل : 

- آقای مدیری عزیز چگونه توقع دارد مخاطب بیچاره اعتماد کند و  پول بابت سریالی دهد که معلوم نیست بعد از چند قسمت باز هم ساخته و پخش شود یا خیر ؟  

- از کجا معلوم و با چه تضمینی این بار تهیه کننده به تعهدش عمل کند ؟ 

- و سوالتی از این دست .   

با این حال باید منتظر ماند و دید مردم با این سریال جدید چگونه برخورد می کنند . باز هم پول می دهند و می بینند یا کپی می کنند و تماشا می کنند یا اینکه اصلا قیدش را می زنند و عطایش را به لقایش می بخشند .

کادوی عید

توضیح مهم : 

داستانهایی که به تفکیک می آورم مجموعه داستانهاییست که صدرا در سن چهار سالگی گفته و مامانش نوشته . لطفابا دقت بخوانید و نظراتتون هم بسیار مهم است . چراکه تصمیمات خوبی گرفتیم

  

سال جدید میلادی شروع می شه و بابا نوئل با لباس قرمز و ریش بلند سفید و کوله پشتی در خانه ها می ره و برای بچه ها و بعضی از بزرگ ترها کادو می بره . تمام کادوها را می ده و می مونه کادو برادرش . بابانوئل به خانه ی برادرش می ره و در می زنه ولی کسی در را باز نمی کنه . 

فردای آن روز بابانوئل باز هم به خانه ی برادرش می رود و باز هم پشت در می ماند . روز بعد بابانوئل به خانه ی برادرش می رود و برادرش در را باز می کند . 

برادر از گرفتاری هایش برای تهیه کادوی عید برای بچه ها می گوید و اینکه این مدت هر روز برای تهیه کادو به بازار می رفته است . برادر بابانوئل " بابا نوروز بود " که برای بچه های ایرانی کادو می آورد .   

تذکر : این داستان را به مناسبت کریسمس زودتر از باقی داستان ها آوردم .