ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
خدایا به مکافات کدوم عمل باید هم صحبت این گوسفند دیوانه بشم . حضور گاه و بیگاه این گوسفند باعث شده تا من هم دچار توهم شم و هر انسانی رو که ببینم فکر کنم اون هم روزی گوسفند بوده و بعد از تکامل به انسان تبدیل شده . دیشب رفیق صدام کرد . دوست داشتم با مشت بزنم زیر چونه اش ولی خودم رو کنترل کنم و بعد از خوردن آب خنک منصرف شدم . این گوسفند سفید که هنوز اسمی براش انتخاب نکردم به من میگه : رفیق با خیال راحت باهات حرف بزنم ؟ بعد از تایید من میگه : باید بگم که همه ی شما هم گوسفند هستید .
خدایش دوست داشتم با مشت بزنم زیر چونه ی این موجود بیشعور که کنترل و آب خنک و انصراف و ... .از اتاق و خونه زدم بیرون . اون هم اومد و بعد از چند دقیقه خودش رو به من رسوند و شروع کرد به حرف زدن . انگار درست میگفت . هیچ کس از این که من با یه گوسفند تو خیابون راه میرم تعجب نمیکرد و جالبتر اینکه وقتی با هم حرف میزدیم حتی کسی نگاهمون هم نمیکرد . واقعا تا حالا از دیدن انسان تو میدون مرکزی شهر هیچ وقت تعجب نمیکنیم . یاد فیلم ماتریس افتادم . لحظه ی راه رفتن نئو و مورفیوس در ازدحام خیابون . راستی اسم خوبیه ، مورفیوس رو میگم . از این به بعد به این گوسفند سفید میگم مورفیوس .
مورفیوس یه لحظه توقف کرد و اطراف را نگاه کرد و به سمتی دوید . صدای شلیک گلوله آمد و مردم خیابان هر کدوم به سمتی دویدند و فرار کردند .