ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
خدایش هر کی باشه قاطی میکنه وقتی میشنوه که یکی برگرده و تو چشات رک نگاه کنه و بگه من و تو خیلی نقاط مشترک داریم و به خاطر همین نقاط مشترک بیا قسم بخوریم تا آخر عمر باهم باشیم . بعد سم ش رو توی دستت بگذاره و با تمام قوا فشار بیاره و انگشتات رو آزار بده . سم ش رو نگاه کنی و به انگشتان کشیده ی خودت نگاه کنی و بخوای بهش بفهمونی که با این همه تضاد مشهود و معلوم چطور میشه یکی باشیم و اون بدون این که کلام تو رو بشنوه بگه مشترک از نظر درده نه ظاهر . مورفیوس دستم رو گرفت و جلوی دانشگاه برد و خیل جمعیتی رو نشونم داد که داشتند به دانشگاه میرفتند . حرفی نزد و راهش رو ادامه داد و ورودی پارکی رسیدیم و جمعیتی که به پارک رفتند و سینما و ... .
این رفت و آمد را در سطح شهر مورفیوس با لباس مبدل انجام داد . از اینکه من باهاش تو خیابون راه میرم احساس آرامش میکنه و مثل سابق ترس نداره .
توی خونه رسیدیم و و لباسهاش رو در آورد و باخیال راحت کنترل تلویزیون رو برداشت و یکی از شبکه ها رو انتخاب کرد . بره ی ناقلا نشون میداد . رفت و آمد نیم روزه ی من و مورفیوس رو تو گرمای بعد از ظهر تابستانی داشتم درک میکردم . گوسفندها و بره هایی که پی هم میرفتند .