ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
عجیبه دل بستن به مشتی خاک که تا پیش ازاین ندیده بودیش .
عجیبه ارام شدن تو مکانی که توی ذهنت ناشناخته ست .
عجیبه خو گرفتن با آدمهایی که توی عمرت ندیده بودیشون .
دقیقا محمدیه رو میگم . جایی که تا دو سال پیش فقط اسمش رو شنیده بودم و هیچگونه تعلق خاطری بهش نداشتم . خانه ی پدری پدر بزرگی که خود پدرم هم سایه یی ازش رو تو ذهن داره .
محمدیه نایین رو دوست دارم . چراش رو شاید باید تو آرکتایپم جستجو کنم . شاید تو خاطراتی که پدر بزرگم داشته و این خاطرات از طریق وراثت به من رسیده .
خاطره و وراثت ؟
واقعا شاید خاطرات هم مثل رنگ چشم و هیکل به نسل بعد منتقل شن .
شاید برای همین انتقال خاطرات باشه که تا اسم رقیه میاد دینا گوشش رو میگیره و میزنه زیر گریه .
شاید برای همین انتقال خاطره ست که کوچه های قدیمی و دیوارهای کاهگلی محمدیه نایین غربت کوچه و درب چوبی و آتش رو یاد آدم میاره.
اگرچه قرار بود سفرم کوتاه باشه ولی حس خوب محمدیه باعث شد تا بیشتر بمونم و به آرامش برسم .
خب اول سلام
دوم عذرخواهی بابت غیبت
سوم توی پست قبل از دلتنگی نوشتید و توی یان پست از رسیدن به مکانی که آرزوش رو داشتنیو دلتنگش بودین
خدا رو شکر
سوم خوشحالم که تونستید آرامشی رو که دلتون میخواست رو بدست بیارین
ایشالله همیشه دلتون شاد باشه و لبتون خندون
سلام عروس بانو
خوبید؟
زندگی بر وفق مراد؟
امیدوارم خنده از روی لبهاتون چیده نشه . ممنونم ااز حضورت
تز جالبیه "خاطره و وراثت"
خوشحالم که با آرامش برگشتید :)
ممنونم از حضور و نظرت