-
کجا
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1392 12:21
خلاء هزار خاطره ی اتفاق نیفتاده توی ذهنمه . عطر هزار بوی بو نکرده . یاد هزار دور هم نبودن تو نگاهم و هزار هزار نخندیدن تو صدامه هزار اشک نریخته و هزار فریاد خفته در گلو گره زده بر راه نفس نی نی چشمام داره ترک میخوره از سکون و ساعت تیک تاک خودش رو از دست داده . کجام ؟ کجای این خلاء و این تاریکی باید بایستم . کجای این...
-
خسته م
چهارشنبه 25 دیماه سال 1392 18:19
خسته م خسته از تمام مناستهای موجود جامعه . خدایا ممنونم که یاد نگرفتم و کمک کن تا یاد نگیرم .
-
شبح شب
سهشنبه 17 دیماه سال 1392 16:29
یه عالم سکوت و یه عالم دیوار ، از جنس نفس و دود سیگار . پیاده گز کردنهای بیحاصل ، فکر دویدن کنار ساحل . سر خم کردن تو پالتو به هوای ندیدن هیچ کس حتی تو . کجای شبم ؟ اصلا شبی هست؟ نکنه فکر میکنم شبه و شبح شبه شب سایه انداخته رو این روز مثل شبم که اینقدر سیاهه . پی نوشت : به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را
-
یادش بخیر
شنبه 14 دیماه سال 1392 17:49
یادش بخیر . قرار بود یک سال و چهارده روز پیش دنیا تاریک شه . هرچی به این روز نزدیک میشدیم روابطمون بیشتر بوی انسانی میداد . خیلی هامون باورمون شده بود که قراره خورشید رو نبینیم و نتیجه ی این ندیدن ، خداحافظی با تمام زرق و برق این دنیا بود . سال گذشته پستی گذاشتم که گفتم بیاییم خوش باور باشیم حالا هم میگم که اگر هر روز...
-
خداحافظ
پنجشنبه 12 دیماه سال 1392 17:30
چشمهایی که بوی بارون دارند و نمیبارند . کتابچه یی که تا ده ماه دیگه باز نمیشه . پیراهن هایی که با غم از تن در میاد و به عشق سال دیگه محرم شسته و تا میشه . خداحافظ پیراهن مشکی . خداحافظ ایستگاه صلواتی . خداحافظ تکیه و مسجد . خداحافظ دسته و نوحه و سینه زنی و ... خداحافظ... یا امام حسین خودم ، پدرم ، مادرم ، فرزندم و...
-
پیشنهاد به خدا - 3
چهارشنبه 4 دیماه سال 1392 18:00
خدا جون اگه حوصله ت سر رفت و کسی پیدا نکردی برای گپ زدن یه میس کال بنداز ، سرم خلوت شد باهات تماس میگیرم . پی نوشت : گفتم سرم خلوت شد . میدونی که سرم خلوت شد یعنی چی ؟مختصر بهت میگم : - سر کار نباشم . - قول به زن و بچه نداده باشم که باهاشون فیلمی ببینم . - قصد دیدن فیلم جدید نداشته باشم . - کتابهای جدید تو بازار رو...
-
پیشنهاد به خدا - 2
چهارشنبه 27 آذرماه سال 1392 18:07
خدا جون خودت میدونی دوستت دارم ولی الان وقت ندارم باهات حرف بزنم فعلا با کس دیگه مشغول باش . کارت داشتم خودم خبرت میکنم !!!!!!
-
پیشنهاد به خدا -1
دوشنبه 25 آذرماه سال 1392 17:25
خدایا توی سرمای زمستون اگه بافتنی بلدی که خودت اگر هم بلد نیستی یه کلاه پشمی بگیر برای سرت . خیلی وقته که دارم میبینم توی این زمونه " اصلا کلاه ت پشم نداره "
-
دنبال راه حل
شنبه 23 آذرماه سال 1392 18:09
چند روزه که دارم فکر میکنم اگر یه روز بیدار شدم و دیدم همه جا تاریکه چی کار باید بکنم . نه اینکه خورشید طلوع نکرده باشه . نه اینکه پرده اتاق رو عوض کرده باشن و یه پرده ی کلفت انداخته باشند . نه اینکه یکی برای بازی چشمهام رو بسته باشه . نه اینکه من توی قعر چاه افتاده باشم . نه اینکه سیاه چالی باشه و من توش اسیر باشم ....
-
من و نازی - یاد گذشته های دور
چهارشنبه 20 آذرماه سال 1392 21:00
نازی برای همه یه اسمه و برای من یه دنیا رسم . شاید نازی چیزی به دورها و اعماق ذهن من و امثال من تعلق داشته باشه و از بد حادثه یه روز ناخواسته به اینجا اومده باشه . اومدنش رو خیلی پیش از اینها گفته بودم ولی حرف امروزم مربوط به دوران من میشه . هیچوقت با گذشته ی کسی کاری ندارم شاید این رو از نازی یاد گرفته باشم . یادمه...
-
دختر و پسر - پایان آشنایی
دوشنبه 18 آذرماه سال 1392 10:00
دختر و پسر روبروی هم ایستادند و به هم نگاه کردند صدای هر دو میلرزید . یکی آروم گفت : سلام . و اون یکی آرومتر گفت : برای همیشه خداحافظ
-
ارزان فروشی ممنوع
یکشنبه 10 آذرماه سال 1392 08:00
" ارزان فروشی ممنوع " جمله ی بالا ، تابلوی سر در مغازه ی جواهر فروشی توی میدون بود . توی هیچ صدف خوبی مروارید ارزون قیمت نیست . و توی هیچ خس و خاشاکی هم برلیان پیدا نمیشه . اگر کوه نورم باشم و تو سطل آشغال پیدام کنند رو پیشونیم میخوره که این الماس در سطل زباله ی فلان جا پیدا شد .
-
زلف رها
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1392 12:20
وقتی بارون میزنه تو کویر خاطره گل میده عکس تو توی قاب پنجره یاس پشت پنجره سر کشید توی اتاق به هوای بوی تو ریشه هاش خورده به طاق بوی بارون چشات طعم تلخ گریه هات منو بدجور میکشه دنبال جای پاهات . رنگ سرخ گونه هات بوی عطر تو هوا منو بدجور میکشه دنبال زلف رهات
-
شرح حال
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1392 08:00
شونه هم دلتنگ سنگینی سره و چشم بیقرار بیقراری اشک چه سرسره یی گونه برای بازی اشک وقتی تو ، تو نباشی و من چشم براه نگاه تو باشم .
-
دلسرد
دوشنبه 4 آذرماه سال 1392 00:01
توی زمونه یی که عاشقی سرماخورده و عاطفه هم خمیازه میکشه ، چای خوردن کنار پنجره یی که از گرمای نفست بخار گرفته چه لذتی داره اون هم وقتی دختر کوچولوی کنار تو ، روی شیشه بخار گرفته نقاشی میکشه
-
حادثه
شنبه 2 آذرماه سال 1392 14:59
1 شب . وانت سفید با باربند زنگ زده در جاده . صدای بارون . شیشه ی بخار گرفته ماشین . لمس شیشه ی جلو ماشین توسط تیغه ی برف پاک کن . بارش بی امان بارون . ایستادن یکباره ی تیغه ی برف پاک کن . برف پاک کن خراب . تاریکی شب . بازی نور ماشینهای روبرو و شیشه و بارون . رادیو خارج شده از موج . پخش آهنگهای مختلف به طور نامنظم ....
-
کرانچی
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1392 10:00
داشتم با عزیزی حرف میزدم و پیشنهاد احمقانه یی بهش دادم . مثالی زدم و بعد قطع تلفن خودم به مثالم فکر کردم . مثالم رو این طور تغییرش میدم تا بهتر بشه : زندگی مثل کرانچی فلفلی ، تند و آتشینه . دهن رو میسوزونه ، پدر لثه ها رو در میاره و تا اشکت رو در نیاره و گلوت رو نسوزونه ول کن نیست . با همه ی این دردسرها بسته یی که باز...
-
حکایت این روزا
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1392 10:10
بارون هم لطافتش رو از دست میده وقتی دل دلنگرون یار تو راهش باشه . برف هم زیبایی نداره وقتی جای پای یار رو محو کنه . و تمام کتابها ماهیتشون رو از دست میدن وقتی مخاطب دنبال ساختن موشک کاغذی باشه . راستی که همه چیز و همه کس اون جور نگاهت میکنه که ، دوست داره ، باشی .
-
بدذهنی
سهشنبه 28 آبانماه سال 1392 08:59
اونهایی که برق خوندند خوب میدونند که جریان مغناطیسی روی مدارهای دیگه هم تاثیر میگذاره . جریانهای مغناطیسی مختلفی توی مغزم وجود داره که باز هم قاطی کردم و گاها ادب رو کنار میگذارم . این روزا یه مثل قدیمی کوچه بازاری بد جور توی ذهنم رژه میره که میگه : گاو ما شیر نمیده ماشاا... به شاشش . اون قدر قاطی کردم که قرار بود با...
-
من و نازی - دوستت دارم بدون سالاد
یکشنبه 26 آبانماه سال 1392 14:25
توضیح : دوستانی که داستانهای من و نازی رو میخونند لطف کنند از اول شروع کنند . این داستانها اپیزودیک ولی بهم پیوسته هستندو مراحل رشد انسان را نشان میدهد فاصله من و نازی همیشه اونقدر بود که نفسم به صورتش میخورد . مخصوصا اون لحظه هایی که روی دستم خوابیده بود و چشماش بسته بود . یاد اون روزها بخیر که عشق و عاشقی ها سالاد...
-
معذرت خواهی
جمعه 24 آبانماه سال 1392 18:08
من از کلیه دوستان عزیزی که این مدت به هر شیوه یی از تلفن و ایمیل و کامنت گرفته تا حضوری از سکوتم جویا شدند و یا انتقاد کردند معذرت خواسته و معذرت دوچندان از دوستانی دارم که نتوانستم یا نخواستم جواب کامنتها شون رو بدم . لطف و عنایت تان من رو شرمنده کرد ممنون همه ی شما هستم .
-
درد دل
سهشنبه 21 آبانماه سال 1392 14:51
با تو هستم : - که خوبی هام رو خوب میبینی و در برابر بدیهام کوری - که حرفهای خوبم رو خوب میشنوی و در برابر حرفهای بدم کری - که خوب میبینی و خوب میشنوی و خوب عمل میکنی به خودت قسم که نگاهم به دستت نیست اگر چشمم به آسمونته .
-
روزه یی به سبک مریم (س)
یکشنبه 19 آبانماه سال 1392 13:18
-
سکوت
شنبه 18 آبانماه سال 1392 16:05
پی نوشت : نه اینکه نتونم حرف بزنم . ساکتم و سکوت میکنم که حرفی نزنم .
-
من و نازی _ واقعیت نازی
شنبه 18 آبانماه سال 1392 00:10
قصه ی من و نازی ، قصه ی آجر و تیشه است . قصه ی فاصله ها و رسیدنها . قصه ی دوست داشتن ها و عاشق شدن ها . روایت دوستی های پاک و بی غل و غش دوران پاکی آدمهاست . ابزار من آجر بود و ابزار نازی تیشه . آجرهایی که میشد به قول دوستی پل ساخت ، من دیوارش کرد و تیشه یی که برای خرابی بود نازی باهاش زندگی رو ساخت . نازی رو دوست...
-
من و نازی _ زمین خوردن
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1392 00:01
پیش از خوندن معذرت میخوام که این داستان نسبت به بقیه طولانی شده . دویدن توی کوچه های خاکی بچگی چیزی نیست که آدم بزرگها با چیزی عوضش کنند . اون هم وقتی که دست کسی که دوستش داری توی دستت باشه . اون وقت حتی سنگ ریزه های توی کوچه مثل حریر میشه . یادم هست عصر پاییز بود و من برخلاف عصرهای دیگه که منتظر بابا میایستادم تا...
-
یا حسین
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1392 13:31
عجب پیراهن سیاهی که پوشیدنش دل رو سفید میکنه . بوی اسپندی که ریه ها رو جلا میده . صدای بلند مداحی و طبل و سنج که آرامش رو برامون بوجود میآره . روضه یی که تکراری نمیشه و زیارت نامه یی که لعن ش هم دلنشینه . حسی که به پدرم دارم بر کسی پوشیده نیست ولی عجیبه که راحت فراز زیارت عاشورا که میگه : " بابی انت و امی "...
-
حال بد
سهشنبه 14 آبانماه سال 1392 00:10
عجب حال بدی دارم وقتی چشماتو میبندی یه دنیا آرامش جونم تو شبها وقتی میخندی . پر از حس جوونی شد تو دستاتو بهم دادی یه دنیا حرف رو لبهام وقتی شبها تو بیداری . من و فانوس اون چشمات من و دریای بوسه هات من و انگشتر دستت من و بازی با اون موهات من و آرامش حرفات من و گرمی این دستات من و بوی تو و بارون من تنها و این رویا . عجب...
-
عصر پاییزی
دوشنبه 13 آبانماه سال 1392 00:01
عصرهای پاییزی چیزی نیست که کسی خوشش بیاد اون هم از نوع ابری با بادهایی که مجبورت بکنه چشمات رو ببندی و یقه ی لباس رو بالا بدی تا کمتر خاک تو تنت بره . اما من از معدود آدمهایی هستم که دل تنگ اون روزها میشم . کوچه یی که خالی از عابر بود و باد توش میپیچید و گاها باعث بسته شدن در یا پنجره یی میشد . در مواقعی هم صدای شکستن...
-
من و نازی - بارون و خواب
یکشنبه 12 آبانماه سال 1392 00:10
اون شب من خوابم می اومد و نازی دوست داشت بیدار باشه . سنگینی سر نازی روی دستم برام عادت شده بود و همیشه احساس می کردم با نبودش خوابم نمی بره ولی اون شب به یکی از بزرگترین اسرار پیرامون خودم رسیدم و اون این بود که من بدون حضور نازی هم خوابم میبره . اون شب بارون می اومد و نازی دوست داشت زیر بارون قدم بزنه و من با خود...