ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ما که یادمون نمیاد ولی اونهایی که چند تا پیراهن بیشتر از من و تو پاره کردند ، خوب یادشونه . زمانی بود که هرچیزی حرمتی داشت . وقتی میگم حرمت ، اون چیزی بود که از حرم و حرام و محروم و حریم میامد . دست خشن بابا مثل نون خشک کنار پیاده رو که لبهای ذکرگو بوسه یی میزد و کنار هره ی پنجره میگذاشت حرمت داشت . ناموس به حرمت تار سبیلی بی گزند تا سالها در خانه ی دوست میماند و حرمت کف پای مادر مثل خانه ی خدا بود .
اون زمانها خیلی چیزها حرمت داشت . کلام بزرگترها مثل آیه های قرآن بود . نگاه لرزون مادربزرگ و کلام مضطرب آقاجون خونه رو کسی نمیدید . نه که نگاه و چشمشون نلرزه که به حرمت موی سفید و دست لرزونشون هیچ کس به این فکر نمیکرد که نگرانشون کنه .
یادش بخیر روزهایی رو که داداش بزرگتره ، بزرگتر بود و بعد بابا حرفش حرمت داشت . قول و قرارهای اون روزها با عمرشون جوش میخورد و به حرمت مثلی یا متلی زندگی رنگ و بوی عاشقی میگرفت .
به حرمت ماه حرام محرم چه استکانهایی که شکسته نمیشد
خودفروش زیر گذر به حرمت آب توبه ، وسط حیاط غسل میکرد و پاک میشد .
دندون سفید و لباس سفید و موی سفید و کفن سفید حرمت داشت .
خدایا ! به حرمت بزرگیت کاری کن که نه بزرگ بشم و نه روشن و نه روشنفکر که شاید از روی جهلم حرمتی رو نشکونم .