دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

تو و غیر تو

خدایا چقدر سخته خم کردن گردن جلوی تو 


       و

                    

             چه ساده است خم کردن کمر جلوی غیر تو .

خدمت دوستان گلم عرض کنم ، دیشب یه پیشنهاد کاری بهم شد و اون نوشتن فیلمنامه سریالی در مورد دفاع مقدسه . از بین دوستان اگر کسی خاطره ایی از شهدا یا جانبازان داره که جایی ثبت نشده ، برام بفرسته .

البته در صورتی که ایده ایی هم دارید بفرستید که در این صورت بعد از تایید و تصویب ایده ارائه شده خریداری میشود .

درخواست عاجزانه

در آستانه ی انتخابات هستیم و حساسیت موضوع باعث میشه تا خیلی از دوستان به طرفداری یا رد بعضی از افراد در وبلاگها کامنت بگذارند .

من از کلیه دوستان میخواهم من و وبلاگم را وارد بازیهای اینچنینی نکنند .چراکه هیچ کامنت این چنینی را تایید نمیکنم .

یک اثر زیبا در ادبیات

چند روز پیش برای بعضی از دوستان ایمیلی فرستادم که در آن یک شاهکار ادبی بود ماتریس متقارن ادبی.  

دوست عزیزی که برایش فرستادم پیشنهاد داد تا در وبلاگم این شعر زیبا را همراه راز شاهکار بودنش بیاورم که به رسم ادب شعر را میآورم : 

 

این شعر به صورت عمودی وافقی یک جور خوانده می‌شود
 (ماتریس متقارن ادبی)
 
 
از چهره    افروخته     گل را    مشکن
افروخته    رخ مرو    تو دگر    به چمن
گل را    تو دگر   مکن خجل   ای مه من
مشکن  به چمن   ای مه من   قدر سخن
 
 

در ضمن اگر کسی نام شاعر را میداند برایم کامنت بگذارد .

این شعر به نقل از دوستمون " فاطمه خانم " اهلی شیرازیست .

شعر باباجون

این هم یک شعر از پسرم صدرا در سن سه ونیم سالگی :

  

بابای خوب و عزیزیم ،             

بابایی که با من بازی میکنی                                                

 بابای خوبم                                                                                       

 بابایی که میشی گوسفند ، منم میشم گوساله                                

مامانم ، میشه گرگ و شیر                                                                                  

تو هم میشی تانک 

 منم میشم بچه تانک   

باز هم

باز هم باران  

و ترانه  

و   اشک 

 و این دل بی قرار  .   

باز هم کوچه  

و قرار  

و اقاقیا 

و این دل نامراد . 

بازهم من من و 

 " دوستت دارم " و 

رفتن های پا به پا .

نوروز را چگونه گذراندم

این چند روز از سال نو فرصتی بود تا فیلم های ندیده ی سال گذشته رو ببینم . فیلمهایی که توی سال گذشته خریده بودم و طی سال فرصت دیدنشون رو نداشتم . فیلمهایی مثل " جرم " و " بی خود و بی جهت " و " زندگی با چشمان بسته " . 

طبیعی بود که جرم رو دوست داشته باشم . اون هم با خلاقیتهای کیمیایی در سیاه و سفید کردن فیلم و دوبله ی فیلم . کسی که سینمای کیمیایی رو میشناسه فیلم رو درک میکنه و ایرادی هم نمیگیره ، اما امان از اونهایی که کیمیایی رو نمیشناسند و دنبال ایراد گرفتن از این استاد هستند . 

فیلم زندگی با چشمان بسته رو پسندیدم ولی انگار این فیلم باید 20 سال پیش ساخته میشد . سوراخهای زیادی داشت و مرگ علی خارج از درک من بود . پایان تراژیک این فیلم با اصول تراژدی مطابقت نداشت و حیف بود که با مردنش همه چیز به حالت اولی خودش برگشت . انگار علی زیادی بود . سوالهایی برام پیش اومد که بعضی شون رو میاورم :

- زن صیغه ایی مقدم چرا دوست نداشت کار قانونی انجام بشه  

- پرستو چرا کارش رو به خانواده ش درست معرفی نکرده بود . 

- چرا پرستو هر شب باید با یه ماشین می آمد . 

- مگه توی این شهر آژانس وجود نداره . 

- کدام دفتر وکالت تا اذان صبح کار میکنه . 

 - چرا مقدم به امیدی اطمینان میکنه که هیچ ارتباطی باهاش نداره . 

- چرا امید این دو سال سکوت میکنه .  

- چرا امید توی این سالهای نبود علی اینقدر سکوت کرده بود 

- .... 

 صدرعاملی در فیلم جواب بعضی از سوالها رو داد ولی هیچ کدوم باورپذیر و قانع کننده نبود . اما باهمه ی این مشکلات فیلمی بود که مخاطب رو به فکر وامیداشت . مثل همه ی فیلمهای صدرعاملی

راه حل

یکشب سه نفر اشتباهی دستگیر میشن و در نهایت ناباوری به اعدام روی صندلی الکتریکی محکوم میشن....
نوبتِ نفر اول میشه که بشینه روی صندلی. وقتی میشینه میگه : من توی دانشگاه , رشته الهیات خوندم و به قدرت بی پایان خدا اعتقاد دارم .... میدونم که خدا نمیذاره آدم بیگناه مجازات بشه ....
کلید برق رو میزنن ... ولی هیچ اتفاقی نمیفته ....
به بی گناهیش ایمان میارن و آزادش میکنن ...
نفر دوم میشینه روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه حقوق خوندم ....
به عدالت ایمان دارم و میدونم واسه آدم بی گناه اتفاقی نمیفته ...
کلید برق رو میزنن و هیچ اتفاقی نمیفته ...
به بی گناهی اون هم اعتقاد میارن و آزادش میکنن ....
نفر سوم میاد روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه , رشته برق خوندم و به شما میگم که وقتی این دو تا کابل به هم وصل نباشن هیچ برقی وصل نمیشه به صندلی
خوب بقیه داستان هم مشخصه، مسوولین زندان مشکل رو میفهمن و موفق به اعدام فرد میشن  

 نتیجه: لازم نیست همه جا راه حل مشکلات رو عنوان کنید 

وقتی این داستان برام ایمیل شد فکر کردم که چه قدر از مشکلات ما حاصل از همین ارائه راه حله .

اشک

یاد تیتراژ سریال " شب دهم " افتادم که میگفت " کفر و ایمان چه بهم نزدیک است ." راستی که خیلی از چیزها هست که یک چیز است و در نقطه ی مقابل هم هستند . مثل اشک . اول سال نو نمیخواهم از غم بگم ولی اشک که نشانه غمه ، نشانه ی شادی هم هست . 

انشاا...سال نو همهی چشمها تر از شادی باشه .

آم...

نگاهت میکنم  

شاید  

نگاهم با دل نرمت 

در آمیزد .