دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

پسر

انگار پسر خیلی حرفها برای گفتن داشت . حرفهایی که ترجیح میداد تو دلش بمونه و چیزی به زبون نیاره .چشمهایی که میلرزید ، دستهایی که میلرزید و حنجره یی که موقع حرف زدن بیشتر از حد طبیعی میلرزید .حلقه ی توی دستش ، انگشتش رو زخم کرده بود . با دست چپش به قفسه ی سینه ش فشار میآورد . زخم انگشتش باعث خونی شدن لباسش شده بود . هماهنگی عجیبی بین زخم انگشتش و زخم قلبش وجود داشت . دوست داشت فریاد بزنه و توان نداشت یا شاید توان داشت و ... . 

حلقه ی ازدواجش رو میخواست در بیاره ولی دید پوست دستش هم داره با انگشتر بیرون میاد . از تصمیم خودش صرف نظر کرد وبا دستمال پارچه یی خون دستش رو پاک کرد . صدای شهرام ناظری تمام وجودش رو گرفته بود . شعری که میگفت : 

مرد را دردی اگر باشد خوش است         درد بی دردی علاجش آتش است .