ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
یه وقتایی خوابت میاد . دوست داری بی هیچ ارتباطی با هستی ، فقط بخوابی . تنها محل اتصالت به این جهان ، همون قسمتهایی از بدن که روی تشک هست ، باشه . یه سکوت مطلق تو تاریکی مطلق . ذهن به خلاء برسه و توی سکوت و تاریکی بی انتها بخوابی .
بعد از مدت زمانی که بیدار میشی هیچی نمیدونی . نمیدونی کی هستی ؟ کجایی ؟ ساعت چنده ؟ هنوز تو خلاء ذهنیی . کم کم یه سری از مسائل به ذهنت میاد و همه چیز میشه مثل قبل .
اون آن . همون لحظه که شاید چند صدم ثانیه باشه یا نهایتا چند ثانیه ، لحظه ی پاکیه ، آنه معصومیته . نه قبل داری و نه بعد . خود لحظه یی . خود زمان حال . بدون ماضی و آینده . همون وقتی که عرفا بهش میگن حال کردن .
- چقدر اون لحظه رو دوست دارم .
- خوش به حال اونی که زندگیش پر اون آنه .
- خوش به حال اونی که خواسته به این آن برسه .
- خوش به حال اونی که نه گذشته پابندش کرده و نه اسیر آینده ست .
این شبها خیلی از دوستان به این آن میرسند . گرفتن منظور تکراری خوبه ولی گفتنش رو دوست ندارم اما گفتن جملات تکراری همیشه هم بد نیست . جملاتی مثل دوستت دارم تکراریه ولی با تکراری بودنش خسته کننده نیست . این شبها یه جمله ی تکراری هست که خیلی هم قشنگه .
جمله یی که همه به هم میگن و من هم به کلیه دوستان میگم : " التماس دعا " .
باز هم به قول دوستی که ازش دیگه خبر ندارم " یا حق " .