دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

درک عشق

نمیدونم درک کردی یا نه . بعضی آدمها هستند که وقتی باهاشون آشنا میشی خیلی زود احساس میکنی یه عمره که تو زندگیت بودن و حال و هوات رو درک میکنند . مثل آیدا و شاملو . 

شاملوی خوشگذران وقتی به آیدا میرسه توقف میکنه. مکث میکنه و عاشق میشه . شاملوی پریا میشه سراپا عشق . شاملو داسش رو میگذاره و شونه بر میداره . قلمش دیگه از 28 مرداد نمی نویسه . باید خرباشه آدم که آیدا رو ول کنه و از نامردمی 28 مرداد بنویسه .

یاد اون عصر افتادم که آرامگاه امامزاده طاهر بودم و با شاملو خلوت کرده بودم . زنی اونجا بود و بعد سکوتهای نه چندان طولانی ، صحبت از شاملو و شعر و عشق و آیدا شد . من گفتم : " دوست دارم آیدا رو ببینم . چیکار با شاملو کرد " و زن نگاهی به من کرد و گفت : " ببین شاملو با آیدا چکار کرد " .

زن وقتی گریه ش گرفت تازه فهمیدم دارم با کی حرف میزنم . دوست داشتم بیشتر صحبت کنیم و از شاملو بشنوم ولی دیدم آیدا تشنه ی خلوت و حرفهای عاشقانه شاملوست . خداحافظی کردم ولی هنوز بعد این همه سال حرف آیدا تو گوشم زنگ میزنه . 


پی نوشت :

بعد نوشتن این پست تقویمم رو نگاه کردم و دیدم امروز سالگرد درگذشت مرد شعر و عشق و آزادگیه . روز آزاد شدن شاملو از این زندان خاک . 

روحش شاد و عمر آیدا و آیداهای ایران مون جاودان .