دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

اسب عصاری

شاید دیر باشه یا شاید هم نه . 

حس عجیبیه ، دور تسلسل بین بودن و نبودن . حرکت پاندول وار ساعت های قدیمی . رفتنها و برگشتنها . نی نی چشمهای دختر بجه ایی با این پاندول حرکت میکنه . اسب عصاری آزارم میده . مثل پوزخندهای پیرمرد کوژپشت بوف کور . هرچند هیچ وقت نتونستم ارتباط برقرار کنم با صادق هدایت .

شباهتهای زیادی بین زندگی خودم و اسب عصاری میبینم . اون بدبخت هم چشمهاش بسته است و توبرهای از کاه به گردنش و میله ایی چوبی بسته به ما...تش و صبح تا شب راه میره . به گمان خودش مسافت زیادی رو طی کرده ، غافل از حرکت دور خودش برای آرد شدن گندم دیگری .

دور تسلسل و دور باطل . دور پوچ صفرگونه قطار شهر بازی ، همراه جیغ و دست و هورا .

چی میشد اگه این حرکت اسب عصاری حرکت مستقیم باشه

چی میشد اگه چیزی به چشمش نباشه

چی میشد اگه چوبی به فلان جاش نباشه

حتی اگر کیسه غذایی به گردن نداشته باشه

باز هم یاد اون ضرب المثل قبلی افتادم که میگفت : بالاخره تو کوچه ی ما هم عروسی میشه .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.