دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

من و نازی - اقاقیا

توضیح : دوستانی که داستانهای من و نازی رو میخونند لطف کنند از اول شروع کنند . این داستانها اپیزودیک ولی بهم پیوسته هستندو مراحل رشد انسان را نشان میدهد .

 باران بهاری میبارید . من ونازی پشت پنجره بودیم و کوچه را نگاه میکردیم . بوی اقاقیا بود و بارون و دختر و پسری که کنار دیوار ایستاده بودند تا کمتر خیس شوند . بالا سرشون از دیوار اقاقیا آویزان بود . پسر شاخه ی گلی کند و لای موهای دختر گذاشت . پسر نزدیک شد تا دختر را ببوسد که دختر متوجه حضور من و نازی شد . دختر پسر را پس زد و با دست من و نازی را نشان داد . نازی خودش رو کنار کشید و دست من را هم گرفت و کشید ولی من مقاومت کردم . نازی ماه شب اول رو به یادم آورد . من هم خودم رو کنار کشیدم . من و نازی رفتیم برای بازی . بارون تموم شد و من و نازی رفتیم تو حیاط و بعد توی کوجه . توی پیاده روی روبروی خانه ی ما شاخه ی گل اقاقیا افتاده بود . رفتم شاخه ی گل رو برداشتم و بو کردم . بیشتر از بوی اقاقیا بوی دختر رو میداد . به نظرم بوی بدی بود . نمیدونم چرا ولی از همه ی دخترها بدم اومد .پسر رو دیدم که داره میآد سمتم . شاخه ی گل رو انداختم روی زمین و نازی رو نگاه کردم . نازی سرش پایین بود .

پسر به سمت گل میآمد ، گل رو از روی زمین برداشت و به من نگاه کرد . شاخه ی گل برای اون پسر چیز دیگه ایی بود . انگار خوشبوترین عطر جهان بود . شاید تعریف عشق از نظر اون روز من جدایی بوده . یادم نیست .

از اون روز هیچ اقاقیایی رو بو نکردم .بعدها به خواهش مادرم ، همسایه مون درخت اقاقیا رو قطع کرد ، چون من نسبت به بوی اقاقیا حساسیت پیدا کرده بودم و سرفه ام میگرفت .

اون شب نازی کنارم بود ولی من دست به سینه خوابیدم . 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.