دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

من و نازی - خواب

توضیح : دوستانی که داستانهای من و نازی رو میخونند لطف کنند از اول شروع کنند . این داستانها اپیزودیک ولی بهم پیوسته هستندو مراحل رشد انسان را نشان میدهد 

یاد شبی افتادم که من و نازی به همراه خانواده به پارک رفتیم . شب تابستونی بود . پارک کورش شبهای خوبی داشت . هر چند پارک کوچیکیه ولی هنوز میشه اون حس کودکی رو توش جستجو کرد . هنوز هم بوی گلهای یاس میده . اون شب من ونازی از مامان و بابا جدا شدیم و رفتیم جایی که کسی نباشه . نرده های سنگی پله های پارک هنوز هم هست . اون شب من و نازی اونجا رفتیم و با هم سر میخوردیم و میخندیدیم و عاشقانه همدیگر رو نگاه میکردیم . موقع سر خوردن وزن نازی زیادتر میشد . چه حالی میده بوس کردن نازی وقتی میخنده . اون شب تا دیر وقت سر خوردیم و خندیدیم و توی چمن خوابیدیم و غلت خوردیم .

یادمه اون شب توی اون خلوت کم نظیر روی چمن خوابیدم و نازی سرش رو روی دستم گذاشت . نازی که عادت داشت ولی کی و چه جوری من  چشمام سنگین شد و خوابم برد ، خدا میدونه . خواب تاب بازی و سرسره و الاکلنگ . چشمک ستاره ها و نگاه مهتاب و بازی قایم موشک و ... .

صدای مامان که با چشمهای خیس بالای سرم بود . اون شب بود که فهمیدم مامان چه قدر دوستم داره . هنوز بعضی وقتها صورتم می سوزه . اون شب فهمیدم بعضی وقتها میتونی کسی رو که دوست داری کتک بزنی . شاید اون زنی که صورتش کبود بود و سعی داشت با عینک آفتابی گنده اون رو بپوشونه هم طبق همین قانون نا نوشته کتک خورده بود .

اون شب توی ماشین ، تو بغل مامان خوابم برد . برعکس همیشه خوابم برد ولی آرامش نداشتم . اون شب وقتی تو اتاق خوابیدم و نازی اومد تو بغلم ، احساس سبکی کردم . دست نازی و نگاه نازی مثل یه مسکن قوی عمل میکرد .

چه قدر دلم برای نازی تنگ شده .

چه قدر دستم دوست داره زیر سر نازی خوابش بره .

چه قدر دوست دارم خنده ی چشم بسته ی نازی رو ببینم .

چه قدر ... .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.