دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

دست نوشته های مهدی

شاید تو بودی جور دیگر مینوشتی ، ولی من اینطور میپسندم .

به بهانه ی روز پدر

روز پدر نزدیکه و به بهانه ی این روز میخوام یه کم برای خودم حرف بزنم . از جملاتی مثل مخاطب خاص ندارم و منظورم شخص خاصی نیست و ... بدم میاد . احساس میکنم وقتی این جملات رو کسی مینویسه اتفاقا مخاطب خاص داره و روش نمیشه . مخاطب خاص این پست خودم هستم . آره خودخواهانه مینویسم خودم .  

این رو نزدیکانم میدونند که در برابر پدرم همیشه ضعیف بودم و همیشه نقطه ی ضعفم پدرم بوده . اونقدر این شخص بزرگواره که حتی از نگاه کردن تو صورتش خجالت میکشم . یه جورایی توان دیدن چروک روی پیشونی ش رو ندارم . قبلا هم گفتم که پدرم برای ساخت حسینیه یی در محمدیه نایین یک سال اونجا بود و در این مدت هر چند وقت یکبار میآمد تهران و باز میرفت . در این مدت من بسیار شکننده بودم و اگر یک روز تلفنی حرف نمیزدیم اون روز برای نزدیکانم غیر قابل تحمل بودم . شاید دلیل این وابستگی من به پدر ، مریضی مامان باشه . از روزی که من به دنیا آمدم مامان مشکل قلبی داره و من مخاطب خاص جمله ی دکتر قلب مامان بودم که گفت مامانت مثل یه ظرف چینی شکسته ی بندزنی شده ی لب میزه . با کوچکترین تکون و بی احتیاطی این ظرف زمین میخوره و میشکنه . من این جمله رو هشت یا نه سال داشتم که شنیدم . برای همین بود که برعکس دیگران بجای تکیه به مادر ، سنگینیم رو روی پدرم انداختم و اون شد تابوی من . این تابو اونقدر با اهمیت هست که در داستان من و نازی که بزرگترها رو نقد میکنم هیچوقت اسمش رو نیاوردم . 

احساس خوبی از جمله بندی هام ندارم . اگر کسی مطلب رو خوند برای اینکه حس من رو درک کنه به جای واژه ی پدر ، بابا بگذاره که من با این واژه عجینم .  

بابا روزت مبارک . خیلی مردی .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.